حجاج يوسف بخواندش و گفت: دعاي خيري بر من بكن. گفت: خدايا! جانش بستان. گفت: از بهر خدا اين چه دعاست؟! گفت: اين دعاي خير است تو را و جمله مسلمانان را.
بایگانی برچسب: هزار و يك حكايت اخلاقي
در حکایت همچو سرو می خوانیم: هر درختي را ثمره اي معين است كه به وقتي معلوم به وجود آن تازه آيد و گاهي به عدم آن پژمرده شود و سرو را هيچ ازين نيست و همه وقتي خوش است و اين است صفت آزادگان.
در حکایت نماز دو ريالي می خوانیم: مردي به امام جماعتي گفت: امروز در مسجد مشغول نماز خواندن بودم كه ديدم دزدي مي خواهد كفش هايم را ببرد.
در حکایت بهلول و تخت هارون الرشيد می خوانیم: روزي بهلول به قصر هارون الرشيد رفت و بر جاي مخصوص هارون نشست. خدمتكاران قصر، بهلول را كتك زدند…