هوش و خلاقیت بر یکدیگر اثر مستقیم دارند و هرچه هوشمندی بالاتر باشد بر خلاقیت موثر است و خلاقیت بالاتر نیز بر هوش و ارتقای آن اثر خواهد گذاشت. اما میزان این ارتباط و اثرگذاری چقدر است و به عبارت ساده تر، هوش و خلاقیت چه ارتباطی دارند؟
ارتباط هوش و خلاقیت
برخی معتقدند كه بین آزمون های هوش و آزمون های خلاقیت از لحاظ توانایی های مورد اندازه گیری هم پوشی زیادی وجود دارد و در كل جمعیت بین نمره های آزمون های هوش و آزمون های خلاقیت همبستگی مثبت دیده می شود.
البته برخی دیگر معتقدند همبستگی بین آزمون های خلاقیت و هوش بسیار پایین است. بنابراین از روی نمرات هوش كودكان نمی توان میزان خلاقیت آنها را پیش بینی كرد. به طور كلی چنین به نظر می رسد كه آزمون های خلاقیت، دسته ای از ویژگی های ذهنی را می سنجند كه آزمون های هوش قادر به اندازه گیری آنها نیستند. این وضعیت درباره رابطه بین خلاقیت و پیشرفت تحصیلی نیز صادق است، بدین معنی كه بین نمرات آزمون های خلاقیت و نمرات آزمون های پیشرفت تحصیلی نیز ضریب همبستگی بالایی به دست نیامده است، اما با وجود همبستگی ناچیز بین نمرات آزمون های هوش و پیشرفت تحصیلی نباید انتظار داشت كه افراد خلاق را در میان افراد دارای هوش پایین یافت.
والدچ و رانكو ضمن تایید این مطالب اظهار می دارند كه داشتن حداقلی از هوش، برای خلاقیت ضروری به نظر می رسد. بررسی های انجام شده نشان می دهد افراد باهوش بالاتر از حد متوسط معمولاً در آزمون های خلاقیت نمره های بالایی می گیرند. البته از سطح هوشی معینی به بالا (مثلاً بالاتر از ۱۲۰) رابطه بسیار ناچیزی بین هوش و نمره ها خلاقیت دیده می شود.
چه بسیار كودكانی با هوش بهره هایی بسیار بالا، در آزمون های خلاقیت نمره های بسیار پایینی دارند و از سوی دیگر كودكانی كه از لحاظ هوش مختصری بالاتر از حد متوسط هستند، اما در آزمون های خلاقیت نمره های بسیار بالایی به دست می آورند. نتیجه اینكه گرچه خلاقیت بسیار پیچیده است، ولی انجام یك عمل خلاق یا كارهای برجسته و فوق العاده صرفاً نتیجه ضریب هوشی بیشتر و بالاتر نیست.
حال این پرسش پیش می آید كه هوش و خلاقیت دو مفهوم مترادف یا دو خصوصیت كاملاً متفاوتند؟
روانشناسان برای پاسخ به این پرسش با استفاده از روش تحلیل عوامل یا الگوهایی از ساخت توانایی های ذهنی انسان بدست آورده اند كه از جمله آنها الگوی اسپیرمن، ورنون، ترستون و گیلفورد است.
در الگوی اسپیرمن و ورنون، خلاقیت یكی از عوامل گروهی كوچك و محدود است كه در سطح استعداد عددی یا مكانیكی به شمار می آید، ولی گیلفورد با كنار گذاشتن مفهوم هوش عمومی، خلاقیت را یكی از ۵ عمل اصلی ذهن می داند و از آن تحت عنوان تفكر واگرا در برابر تفكر همگرا سخن می گوید. آزمایشات والاج و آندرسون و كروبلی نشان داده است كه افراد خلاق طبقات ادراكی گسترده تری از محیط می گیرند و در واقع می توان گفت كه گسترش طبقه ادراكی یكی از مشخصات بارز افراد خلاق است.
حذف یا سانسور شناختی در فرد خلاق كمتر صورت می گیرد و از سویی توجه گسترده او به محیط سبب می شود كه در آن واحد، با عناصر متعددی سروكار داشته باشد و به اشتباه كردن و تجدید نظر در رفتار عادت كند. در نتیجه نسبت به دیگران انعطاف پذیری ذهنی بیشتری دارد. دل به دریا می زند و راه حل های گوناگون را می آزماید. مك كینون بر مبنای چند معیار مختلف خصوصیات فردی گروه برجسته ای از معماران، نویسندگان و ریاضیدانان را بررسی كرد.
نتایج تحقیقات او نشان می دهد كه هر گروه از این افراد خلاق، از هوش بسیار بالایی برخوردارند و قدرت تخیل قوی دارند، فردگرا، مستقل و خود پرورند. از ذوق و احساس هنری بهره مندند، بر رفتار خود تسلط دارند و پیشرفت فردی و استقلال را به پیشرفت از طریق همرنگی با دیگران ترجیح می دهند و به آسانی می توانند از فرآیندهای فكری ثانویه (تفكر منطقی) به فرآیندی فكری ابتدایی وارد شوند.
رابطه هوش و خلاقیت
درباره مسئله هوش و خلاقیت و رابطه آن ها مطالعات زیادی انجام گرفته و نظریات گوناگونی ارائه شده است. از معروف ترین این مطالعات می توان به پژوهش گتزلز و جکسون ۱۹۶۲ اشاره کرد. در این پژوهش دانش آموزان یک دبیرستان مورد بررسی قرار گرفتند , دیده شد دانش آموزان خلاق حتما جز» با هوش ترین شاگردان نبودند. بنابراین نتیجه گرفته شد که بین خلاقیت و هوش رابطه زیادی وجود ندارد.
والاک و کوگان ولش با الهام از کارهای گتزلز و جکسون ارتباط بین هوش بالا و پایین را آزموده و چنین ترکیبی ارائه نمودند:
- خلاقیت بالا – هوش بالا: این دانش آموزان هم آزادی و هم کنترل رفتار داشته و هم رفتار کودکانه و هم بزرگسالانه از خود نشان می دهند.
- خلاقیت بالا – هوش پایین : این دانش آموزان تعارض درونی داشته , در مدرسه احساس ناکامی و بی لیاقتی دارند, اما این افراد در یک محیط بدون فشار موفق هستند.
- خلاقیت پایین – هوش بالا: این دانش آموزان را می توان به عنوان معتاد به مدرسه توصیف کرد. تلاش مداوم برای یافتن نمره های عالی دارند و مورد توجه معلمان هستند.
- خلاقیت پایین – هوش پائین : این بچه ها از مکانیزمهای دفاعی مانند فعالیت زیاد و فعالیت ورزشی استفاده می کنند.
مک کینون در پژوهشی که انجام داد دریافت آزمودنی های خلاق اغلب هوش بالاتر از متوسط و بعضی هوش بسیار بالایی داشته اند. اما هوش آنها با خلاقیتشان رابطه مشابهی نداشته است. مک کینون می گوید اگر در این مطالعه از یک حداقل بهره هوش بین ۱۱۵ تا ۱۲۰ بگذریم , با هوش تر بودن مستلزم خلاق تر بودن نیست. یعنی درست نیست گفته شود فردی که هوش بالاتری دارد , لزوما خلاقیت بالاتری نیز دارد.
تورنس نظر مشابهی دارد. او معتقد است از یک نقطه, اهمیت هوش کم شده , تمایز تفکر واگرا و همگرا زیاد می شود. این نقطه یا آستانه, بهره هوشی ۱۲۰ است, از این سطح هوشی به بعد اگر فرد هوش و خلاقیت داشته باشد, ظهور می یابد. پس, در بهره هوشی پایین تر از ۱۲۰ هوش و خلاقیت ممکن است همبستگی داشته باشد, اما در بهره هوشی ۱۲۰ به بالا با یکدیگر همبستگی ندارند.
بارون و هارینگتون نیز نشان داده اند افراد خلاقی که ایده های متفاوتی برای حل مسایل ارایه می دهند, از یک هوشبهر بالاتر از طبیعی برخورداند.
میلگرام در الگوی خویش ۴ سطح توانایی ذهنی طرح می کند:
- هوش عمومی : توانایی تفکر انتزاعی و حل مسئله منطقی و منظم که همان نمره هوشی است که توسط IQ آزمون ها اندازه گیری می شود.
- هوش خاص: توانایی ذهنی خاص در یک زمینه مشخص مانند ریاضیات, زبان های خارجی, موزیک یا علوم.
- تفکر خلاق عمومی: فرایندی که راه حل های غیر معمول با کیفیت بالا تولید می کند. متفکر خلاق عقایدی تخیلی, هوشمندانه, ظریف یا عجیب ایجاد می کند, به میل های متفاوت از دیگران می اندیشد و به چیزهایی توجه دارد که دیگران از آنها غافلند.
- استعداد خلاق خاص که توانایی خلاق در زمینه ای خاص است مانند ریاضیات, علوم, هنر, موزیک, تجارت, سیاست و تمام فعالیت های انسانی. تحقق این استعداد بالقوه نیازمند زمان برای رشد است. از مجموع این تحقیقات گسترده می توان نتیجه گرفت هوش زیاد لزوما خلاقیت بالا را به همراه نمی آورد، اما هوش کم می تواند مانع خلاقیت شود.
تاثیر میزان هوش و خلاقیت بر یکدیگر
آمابیل (۱۹۸۸) موانع و عوامل خلاقیت را به دو دسته کلی فردی و محیطی ( درونی و بیرونی ) تقسیم کرده است.
۱- عوامل و موانع فردی یا درونی؛ آن دسته ازعوامل و موانعی اند که ناشی از ویژگیهای فردی و شخصی است.
۲- عوامل و موانع محیطی یا بیرونی؛مربوط به موقعیتهایی است که فرد در رابطه با دیگران دارد.
عوامل فردی و محیطی:
عوامل فردی عبارتند از: ویژگیهای شخصیتی متنوع؛ خود انگیزی؛ توانائیهای شناختی خاص؛ تمایل به خطر کردن؛ تخصص در رشته؛ تجارب متنوع؛ هوش
عوامل محیطی عبارتند از: آزادی؛ منابع کافی؛ وقت کافی؛ جو مناسب؛ بعضی از فشارها
موانع فردی و محیطی:
- موانع فردی عبارتند از: عدم انگیزه؛ عدم مهارت یا تجربه؛ عدم انعطاف و انگیزه خارجی؛ عدم مهارت اجتماعی.
- موانع محیطی عبارتند از: جو نامناسب؛ محدودیت ها؛ ارزیابی و فشار؛ رقابت.
درباره عوامل و موانع خلاقیت تا کنون بحثهای زیادی شده است و تحقیقات متعدد به بررسی نقش عوامل و موانع در خلاقیت پرداخته اند؛ از جمله به بررسی نقش هوش ؛ جنسیت و سن پرداخته اند.تحقیقات نشان داده است که این عوامل هیچ کدام تاثیر خاصی در خلاقیت ندارند.به طور مثال:در باره هوش مشاهده شده که افراد بسیار با هوشی ؛ از توانایی خلاق بهره نگرفته اند و افرادی با هوش متوسط توانسته اند کارهای خلاقی ارائه دهند.هرچند تعدادی از محققان وجود هوش بالاتر از متوسط را برای خلاقیت ضروری میدانند اما همین محققان اذعان دارند هوش بالاتر لزوما خلاقیت بالاتر را موجب نمیشود از جمله عوامل موثر دیگر در خلاقیت میتوان به تاثیر خانواده؛ مدرسه؛معلم و آموزش و تجربه در خلاقیت اشاره کرد.
محققان معتقدند رعایت این نکته ها از طرف والدین باعث می شود کودک در آینده فرد خلاقی گردد.
- احترام زیاد
- آزادی عمل برای کشف جهان اطراف
- آزادی برای تصمیم گیری
- استقلال عملی
- عدم وابستگی زیاد بین کودک و والدین
- عدم نگرانی والدین به خاطر کودک
بنابراین دو جنبه اساسی در خانواده هایی که فرزندان خلاق دارند عبارتند از :
۱- وجود یک ارتباط مثبت بدون وابستگی زیاد بین کودک و والدین
۲- وجود یک جو آزادانه و غیر مستبدانه
طبیعی است که روشهای سلطه جویی والدین منجر به دنباله روی و هماهنگی در کودکان می شود که مانع هر گونه ابتکار و خلاقیت است.با این تفاصیل چگونه است ارزیابی کنیم که ما در مدارس و اولیاء در خانه با خلاقیت بچه ها چه کارها که نمیکنیم !کاش روزی…
در حقیقت توانایی شما برای اکتساب و بکارگیری دانش به دست آمده از احساسات خودتان و احساسات دیگران به منظور دستیابی به موفقیت بیشتر و بهره مندی از زندگی کاملتر عملکرد هوش هیجانی است.
چند مرحله برای رسیدن به چنین هوشمندی وجود دارد:
- اول این که بدانید چه احساسی دارید.
- دوم کنترل و اعمال مدیریت بر احساسات بویژه احساسات دلتنگ کننده است.
- سوم خودانگیختگی و چهارمین مرحله همدلی و بالاخره مورد پنجم کنترل روابط است.
مفهوم هوش هیجانی براساس تحقیق درباره مغز به دست می آید. مطالعه فوق نشان می دهد که این مهارت ها با توانایی های شناختی تکنیکی متفاوتند چرا که مستلزم بکارگیری بخش دیگری از مغز هستند ، به طوری که مرکز حسی بیش از نئوکورتکس درگیر است.
امروزه اهمیت هوش هیجانی بیش از پیش مطرح شده است. دانیل گلمن در اثر برجسته خود به نام چه چیزی یک رهبر را می سازد، درباره قدرت هوش هیجانی چنین می گوید:
زمانی که نسبت مهارت های تکنیکی، IQ و هوش هیجانی را به عنوان اجزای عملکرد مطلوب ارزیابی کردم ، اهمیت هوش هیجانی دو برابر سایر عوامل بود. به علاوه ارزیابی من نشان داد که هوش هیجانی نقش بسیار مهمی در بالاترین سطوح کاری دارد یعنی جایی که تفاوت ها در مهارت های تکنیکی قابل چشم پوشی است. خلاصه این که اعداد و ارقام حاکی از ارتباط بین موفقیت یک سازمان و هوش هیجانی مدیران آن است. همچنین براساس تحقیق فوق افراد اگر درست عمل کنند می توانند این ویژگی را در خود تقویت کنند.
تاثیر مثبت هوش و خلاقیت بر حرفه و تجارت
مشخص شده توانایی های هوش هیجانی در موفقیت افراد و سازمان ها حائز اهمیت است. گسترش و استفاده از مهارت های هوش هیجانی توانایی های مهمی را ارائه می دهند که بر بسیاری از موضوعات و موقعیت های شغلی که برای موفقیت افراد و سازمان ها مهم است ، تاثیر می گذارد. بارآوری شخصی: مهارت های هوش هیجانی به افراد اجازه می دهد تحت شرایط سخت ، بهتر فکر کنند و از هدر رفتن زمان به واسطه احساساتی همچون خشم ، اضطراب و ترس جلوگیری نمایند.
پرورش رهبران:
هوش هیجانی تا بیش از ۸۵ درصد در تبدیل مجریان برجسته به رهبرانی بزرگ نقش دارد. موفقیت شغلی: هوش هیجانی به عنوان شاخص عملکرد برجسته و عالی, دو برابر مهارت های تکنیکی و شناختی اهمیت دارد.
عملکرد گروهی:
افرادی با مهارت های EI بالا بهتر با دیگران کنار می آیند و اجازه نمی دهند اضطراب ها و پریشانی آنها را از حل موفقیت آمیز مشکلات بازدارد.
انگیزش و قدرت بخشی:
ایجاد مهارت های EI درک میان افراد را افزایش می دهد که این امر از به هدر رفتن زمان برای بحث و جدل جلوگیری می کند.
افراد و مراجعین مشکل آفرین:
کسانی که از مهارت های بالای EI برخوردارند با هر کس که برخورد می کنند تاثیر مثبت بر او می گذارند. آنها الگوی عملکرد مالی هستند.
رضایت مراجعه کننده:
خدمات دهی عالی به توجه صادقانه بستگی دارد. افراد دارای مهارت EI بالا مراقب رفتار خود هستند و نسبت به دیگران توجه خالصانه و قلبی خود را افزایش می دهند.
خلاقیت و نوآوری:
افرادی با مهارت های EI بالا به سرعت و به سادگی ذهن خود را آرام و شفاف می سازند و به این ترتیب راه را برای بصیرت و بینش درونی و ایده های خلاق به روی خود می گشایند.
مدیریت زمان:
افراد برخوردار از مهارت های EI ، با نگرانی ، بحث و جدل و پیش بینی های خود وقت را هدر نمی دهند. آنها عملکرد پربار را انتخاب می کنند.
استعداد ذاتی:
مدیرانی با مهارت های EI بالا ، بهترین و باکفایت ترین مدیران هستند و افراد مایلند برای این روسای مهربان با استعداد کار کنند.
تعادل کار و زندگی:
بارآوری شخصی پیشرفته و عملکرد پرسنلی بهبود یافته به این معنی است که افراد می توانند در یک زمان قابل قبول و منطقی دست از کار بکشند.
کاهش استرس:
افرادی با مهارت های EI قوی ، به سادگی احساساتی چون اضطراب ، پریشانی و ترس را که باعث استرس های موجود در کار روزمره می شوند را کنترل می کنند.
تاثیر منفی بر کار و تجارت:
واکنشهای هیجانی کنترل نشده و عدم برخورداری از مهارت های هوش هیجانی در شغل و تجارت گسترده و حائز اهمیت هستند. واکنشهای احساسی غیرکنترل شده یا فقدان این مهارت ها توسط کارفرمایان و کارمندان در همه سطوح عواقبی را در پی خواهد داشت که از آن جمله عبارتند از:
- عدم خلاقیت و نوآوری
- عدم موفقیت در بهبود فرآیند و مهندسی مجدد
- کاهش کارآمدی و بارآوری
- کاهش رضایت مراجعین و مشتریان
- انحراف شغلی
- گردش مالی بالا – اقدامات تغییر یافته معوق
- کاهش بازدهی و سود
- افزایش استرس و هزینه مراقبت های پزشکی
- جو سازمانی منفی – خشونت در محل کار
به هر حال علیرغم اهمیت موضوع، متاسفانه اکثر افراد از هوش هیجانی و اهمیت حیاتی آن بر عملکرد سازمان ها و مدیران آنها بی اطلاعند.
برخورداری از مهارت های هوش هیجانی در دو بعد فردی و سازمانی منافعی را در پی دارد که به طور خلاصه عبارتند از:
اثرات سودمند هوش و خلاقیت بر شخص:
- خودارزیابی و خودآگاهی
- شناخت نقاط قوت و حوزه های پیشرفت
- فزایش قابلیت ها و توانمندی های اجتماعی
- مهارت های کسب آرامش – اعتماد به نفس, انگیزش و تاثیر بالا
اثرات مفید هوش و خلاقیت در سطح سازمانی:
- سطوح بالاتر یادداری
- کارگروهی و انگیزش بهتر
- ارتباط شفاف تر
- نارضایتی و مشکلات اخلاقی کمتر – خلاقیت و نوآوری افزایش یافته
- بارآوری بیشتر و عملکرد شغلی بهتر
گردآوری و تنظیم: پارسی گو
منبع: بازیهوش http://bazihoosh.com