مجله اینترنتی پارسی گو: داستان سیاوش و سودابه در شاهنامه فردوسی داستانی عرفانی و پر رمز و راز است. برای داستان سیاوش و سودابه پیشینه به درازنای تاریخ گفته اند. اگرچه این داستان شباهت های فراوانی به داستان حضرت یوسف (ع) و زلیخا نیز دارد. در این مقاله خلاصه ای از داستان سیاوش و سودابه نقل می شود.
سیاوش اسطورهای پاک و مغموم
سیاوُش، سیاووش، سیاوخش (پهلوی) یا سیاورشَن (اوستایی) نام یکی از شخصیتهای اسطورهای شاهنامهی فردوسی است. سیاوش فرزند کیکاووس شاه افسانهای ایران و حاصل ازدواج او با دختری تورانی از نژاد گرسیوَز (برادر افراسیاب شاه توران) است. داستان ازدواج کیکاووس با مادر سیاوش که در شاهنامه نامی از وی نیامده، به این شرح است که روزی توس، گیو، گودرز و چندتن دیگر از پهلوانان برای شکار به نخچیرگاهی در نزدیکی مرز توران رفتهبودند که در حین شکار با دختری زیبارو مواجه شدند که بخاطر خشم پدرش به ایران گریختهبود. طوس و گیو، هردو از او خوششان آمد و با هم درگیر شدند سپس برای داوری نزد کیکاووسشاه رفتند. کیکاووس وقتی دخترک را دید عاشقش شد و:
گوزنست اگر آهوی دلبرست // شکاری چنین از در مهترست
پس از ۹ ماه پسری زیبارو به دنیا آورد که کاووسشاه او را «سیاوش» نامید. در منابع معنای این نام را «دارندهی اسب سیاه نر» آوردهاند. در شاهنامه نیز سیاوش اسبی سیاه به نام «بهزاد» و با صفت «شبرنگ» دارد.
ستارهشناسان طالع کودک را آشفته دیدند. کیکاووس که این موضوع را دانست بسیار غمگین شد و تصمیم گرفت کودکش را به رستم، پهلوان سیستان، بسپارد. رستم با کمالمیل پذیرفت و سیاوش را با خود به سیستان برد:
تهمتن ببردش به زابلستان // نشستنگهش ساخت در گلستان سواری و تیر و کمان و کمند // عنان و رکیب و چه و چون و چند نشستنگه مجلس و میگسار // همان باز و شاهین و کار شکار ز داد و ز بیداد و تخت و کلاه // سخن گفتن و رزم و راندن سپاه هنرها بیاموختش سر به سر // بسی رنج برداشت و آمد به بر
وقتی سیاوش بزرگتر شد از رستم خواست اجازه دهد به نزد پدرش بازگردد. رستم پذیرفت و باهم به نزد کیکاووسشاه رفتند و شاه از آنها استقبال گرمی کرد. مدتی پس از بازگشت سیاوش مادرش میمیرد و غم و اندوه او را فرا میگیرد.
پس از مدتی، «سودابه» همسر کیکاووس و دختر شاه هاماوران که به زیبارویی مشهور بود، سیاوش را دید و عاشقش شد. سپس فردی را نزد سیاوش فرستاد و او را به شبستان دعوت نمود اما سیاوش درخواستش را نپذیرفت. شب بعد سودابه حیلهای دیگر برچید. نزد کیکاووس رفت از او خواست سیاوش را به شبستان بفرستد تا از میان خواهرانش یکی را به همسری برگزیند. کاووس نیز سیاوش را خواند و به او فرمان داد به شبستان برود. سیاوش ابتدا نپذیرفت اما در نهایت موافقت کرد که فردای آنشب به شبستان شاه برود. سپس سیاوش به شبستان رفت و پس از مدتی نزد شاه بازگشت. کیکاووس از به او گفت:
همی گفت کز کردگار جهان// یکی آرزو دارم اندر نهان که ماند ز تو نام من یادگار // ز تخم تو آید یکی شهریار چنان کز تو من گشتهام تازه روی // تو دل برگشایی به دیدار اوی چنین یافتم اخترت را نشان // ز گفت ستاره شمر موبدان که از پشت تو شهریاری بود // که اندر جهان یادگاری بود
سیاوش نیز پذیرفت که دختری برای همسری برگزیند. سپس سودابه مجدداً او را به شبستان فراخواند. اینبار سودابه عشق و علاقهاش را به سیاوش آشکار کرد اما سیاوش که نمیخواست به پدرش بیوفایی کند به سودابه گفت دخترش را به همسری برمیگزیند. سودابه نیز خبر را به شاه رساند و وی بسیار خوشحال شد. پس از مدتی سودابه دوباره سیاوش را به شبستان فراخواند و بازهم از عشقش به سیاوش گفت و او را تهدید کرد که اگر به خواستهاش نرسد سیاوش را نزد کاووسشاه رسوا میکند اما چون بازهم به هدفش نرسید ناگهان:
وزان تخت برخاست با خشم و جنگ // بدو اندر آویخت سودابه چنگ بدو گفت من راز دل پیش تو // بگفتم نهان از بداندیش تو مرا خیره خواهی که رسوا کنی // به پیش خردمند رعنا کنی بزد دست و جامه بدرّید پاک // به ناخن دو رخ را همی کرد چاک برآمد خروش از شبستان اوی // فغانش ز ایوان برآمد به کوی
خبر به شاه رسید و سودابه نزد شاه به بدگویی از سیاوش پرداخت و به او تهمت زد. شاه بدن سیاوش را بویید و عطر سودابه را حس نکرد. از طرفی نیز سودابه ادعا کرد باردار بوده و بخاطر این اتفاق فرزندش سقط شده اما ستارهشناسان به شاه گفتند جنینی که سودابه ادعا کرده فرزند وی نیست. با این حال شاه نمیتوانست سودابه را مجازات کند زیرا از شاه هاماوران میترسید. در نهایت شاه که نمیتوانست قضاوت درستی از حادثه داشته باشد در نهایت تصمیم گرفت برای آشکار شدن حقیقت، به پیشنهاد موبدان، از آتش کمک بخواهد. به این صورت که فردی که ادعای راستی و درستی دارد باید وارد کوهی از آتش شود؛ اگر به سلامت از آتش عبور کند ثابت میشود حق با او بوده و اگر بسوزد یعنی دروغ گفته. سیاوش پیشنهاد گذر از آتش را پذیرفت. کوهی از هیزم جمعآوری شد و آتش افروخته شد. سیاوش سوار بر اسب وارد آتش شد و پس از لحظهای در سلامت از آن خارج شد. شاه بسیار شاد شد. پس از مدتی قصد مجازات سودابه را داشت اما سیاوش که دلش بر او سوخته بود از پدر تقاضای بخشش سودابه را کرد و شاه نیز پذیرفت.
شباهت داستان سیاوش و سودابه با یوسف (ع) و زلیخا و عبور حضرت ابراهیم (ع) از آتش
این بخش از داستان زندگی سیاوش شباهتهای آشکاری با دو داستان سامی که در قرآن هم آمده، دارد؛ داستان یوسف(ع) و زلیخا، داستان گذر ابراهیم(ع) از آتش! هرچند تقاوتها نیز بسیار است اما زمینهی اصلی داستان و حتی جزئیات (خصوصاً با داستان یوسف و زلیخا) بسیار شبیه است و نشانگر ریشهی ریشهی مشترک و یا پسزمینهی فرهنگی مشترک است. البته باید بدانیم که داستانهای سامی که در قرآن آمده برای نخستینبار گفته نشده بلکه مدتها پیش از آن در سایر منابع از جمله سنگنوشتههای بینالنهرین و تقویمهای مصر آمده که نشان میدهد این داستانها در فرهنگ این ملل ثبت شده و تا زمان ظهور اسلام ادامه یافته و در قرآن به شکلی زیبا مجدداً نقل شده است. البته این شباهت میان اسطورههای ایرانی و اساطیر سایر ملل محدود به این مورد نمیشود و بسیار متعدد است.
سودابه پس از مدتی مجدداً تخریب سیاوش نزد شاه را از سر گرفت. در همین موقع بود که خبر حملهی افراسیاب به مرزهای ایران رسید و کیکاووس بهدنبال پهلوانی برای فرماندهی نبر مقابل وی میگشت. سیاوش نیز فرصت را مناسب دانست برای فرار از تهمتهای سودابه و بدگمانیهای شاه نسبت به خودش. پس اعلام آمادگی کرد. کیکاووسشاه رستم را برای همراهی با سیاوش فراخواند و پس از تهیه ساز و برگ جنگ با سواران بسیار به راه افتادند. پس از مدتی استراحت در زابلستان، به سمت بلخ رفتند و آنجا را تصرف کردند. همانشب افراسیاب خوابی دید و وقتی تعبیرش را از موبدان پرسید اینگونه گفتند که اگر افراسیاب با سپاه سیاوش بجنگد همهی ترکان نابود خواهند شد و اگر خون سیاوش بهدست شاه به زمین بریزد همه به خونخواهیش برمیخیزند. افراسیاب نیز بلافاصله تقاضای صلح را با برادرش گرسیوز به سمت سیاوش فرستاد. سیاوش نیز با این شرط که شهرهای ایرانی را بازپسبگیرد و ۱۰۰نفر از بزرگان ترک را گروگان بگیرند صلح را پذیرفت اما وقتی رستم به همراه این خبر نزد کیکاووس آمد، شاه بسیار عصبانی شد و صلح را نپذیرفت، رستم را از ادامه همراهی سیاوش منع کرد و به سیاوش دستور بازگشت داد. سیاوش اما از طرفی نمیخواست پیمانشکنی کند و همینطور نمیخواست بازگردد و به دام توطئههای سودابه بیفتد. در نتیجه گروگانها را بازگرداند و فقط از افراسیاب خواست مرزهایش بگشاید تا سیاوش از توران عبور کند و در گوشهای برای خودش زندگی کند. اما افراسیاب با مشورت «پیران» مشاور خردمندش، از سیاوش استقبال کرد و او را نزد خود نگاه داشت. سیاوش به تدریج به شخص مورد اعتماد افراسیاب تبدیل شد. سپس با دختر پیران که «جریره» نام داشت ازدواج کرد. پس از مدتی نیز به پیشنهاد پیران، با «فرنگیس» دختر افراسیاب ازدواج نمود. در ابتدا افراسیاب راضی به این ازدواج نبود زیرا سالها قبل خواب دیده بود که نوهای از نژاد کیقباد (جد سیاوش) توران را نابود خواهد کرد. اما پیران او را ضی نمود. سپس افراسیاب پادشاهی سرزمینهای دریای چین را به سیاوش داد. سیاوش به راه افتاد و در آنسوی دریای چین شهری به نام «گنگ دژ» ساخت اما موبدان طالع خوبی برای آن شهر نیافتند. سیاوش در جایی دیگر، شهری جدید برپا ساخت که در آن صورتهایی از شاهان و بزرگان ایران در یک طرف و شاهان و بزرگان توران در طرف دیگر بهوجود آورد. آوازهی این شهر که «سیاوخشگرد» نام داشت در همهجا پیچیده بود. افراسیاب وقتی آوازه و تعریف شهر را از پیران شنید گرسیوز را همراه هدایایی به نزد سیاوش فرستاد. در همان هنگام به سیاوش خبر رسید همسرش جریره پسری به دنیا آورده و نامش را «فرود» نهاد. گرسیوز وقتی آنهمه شکوه و جلال را دید در دل کینهی سیاوش را گرفت و هنگامی که به نزد افراسیاب بازگشت شروع به بدگویی از او کرد و به دروغ گفت فرستادهای از ایران نزد سیاوش دیده و سیاوش قصد جنگ دارد. افراسیاب نامهای به سیاوش نوشت و او و فرنگیس را نزد خود فراخواند اما گرسیوز در نزد سیاوش نیز دروغهایی گفت و او را از دیدار افراسیاب منصرف کرد. افراسیاب که از حقهی گرسیوز بیخبر بود از این نافرمانی سخت رنجید و با سپاهی گران به سمت سیاوشگرد حرکت کرد.
لاله واژگون نماد اشک سیاوش
وقتی سیاوش از این موضوع باخبر شد، به یاد پیشگویی موبدان افتاد که گفتهبودند در جوانی کشته میشود. سپس به همسرش فرنگیس که باردار بود سفارش کرد نام فرزندشان را کیخسرو بگذارد. سپس بدون سلاح و لشکر به سمت افراسیاب رفت و از او خواست که بیگناه خونش را نریزد اما بدگوییهای گرسیوز نهایتاً نتیجه داد. افراسیاب تمامی سپاهیان ایرانی سیاوش را کشت سپس دستور به قتل سیاوش داد و رهنمودهای دیگران هم در وی اثر نکرد. حتی فرنگیس دخترش نزد افراسیاب رفت و به او التماس کرد که از خون سیاوش بگذرد و خود را بدنام نکند اما افراسیاب دستور داد اورا زندانی کنند. سپس گرسیوز خنجری آبگون به یکی از سپاهیانش به نام «گروی زره» داد و او سر از تن سیاوش جدا کرد. وقتی خون سیاوش برزمین ریخت از آن محل گلی رویید که نامش «خون سیاوشان» است. این گل همان «لالهی واژگون» است که امروزه هم در بسیاری از مناطق ایران به همین نام یا «اشک سیاوش» مشهور است. میگویند دلیل واژگونی گل این است که پس از مرگ سیاوش، سر خم کرده تا آرام آرام بر بیگناهی و مرگ غریبانهی وی بگرید.
آیین «سوگ سیاوش»، «سوگ سیاوشان» یا «سووشون» آیینیست که ایرانیان از دیرباز در سوگ کشتهشدن سیاوش برگزار میکردهاند و تأثیرات آن را در بسیاری از آیینهای امروزی از جمله مراسمات تعزیه برای مردگان، نخلبندی و نخلگردانی، مراسم عزای امام حسین(ع) و حتی نوروز میبینیم! همچنین اماکن خاصی که این آیین را برگزار میکنند نیز به همین نام است و در مناطق مختلف از جمله هرات و مازندران و شیراز هنوز وجود دارند. همچنین آثار وجود چنین مراسمی برروی نقاشیهای دیواری، طرح سفالینهها، سکههای حاکمان نواحی خوارزم و ماوراءالنهر و حتی امروزه در مینیاتورها به چشم میخورد.
«سرو» یکی از نمادهاییست که بسیاری از محققان آن را نماد آیین سوگ سیاوش میدانند. نخلهایی که امروزه در مراسم عزای امام حسین(ع) درشهرهای مثل یزد و نایین میگردانند نمادی از شیوهی تشییع پیکر سیاوش در آییین سوگ سیاوش است. حتی طرح سنتی «بته جقه» که از طرحهای سنتی تزیین پارچه و لباس است برگرفته از سرو است و نمادی از سوگواری دائمی ایرانیان در مرگ سیاوش است.
پس از مرگ سیاوش، افراسیاب دستور داد موی فرنگیس را ببُرند و جامه بر تنش بدرّند و آنقدر اورا بزنند تا فرزندش سقط شوند. وقتی خبر کشتن سیاوش به پیران رسید سریعاً برای نجاتت فرنگیس به سیاوخشگرد شتافت و به التماس از افراسیاب اجازه گرفت از فرنگیس و فرزندش مراقبت کند. چندی بعد فرزند فرنگیس به دنیا آمد. افراسیاب ابتدا عزم کشتنش را داشت اما پیران مانعش شد و کودک را نزد شبانان سپرد تا بزرگ شود.
وقتی خبر کشتهشدن سیاوش به ایران رسید همهی ایران غرق در عزا شد. رستم با شنیدن خبر از هوش رفت. بعد از ۷ روز عزاداری، رستم و سپاهیانش به نزد کاووس رفتند. آیین ۷روز عزاداری برای مردگان در ایران شاید از همین اسطوره نشأت گرفته باشد.
رستم بسیار کیکاووسشاه را ملامت کرد و سودابه را عامل مرگ سیاوش دانست سپس :
تهمتن برفت از بر تخت اوی // سوی خان سودابه بنهاد روی ز پرده به گیسوش بیرون کشید // ز تخت بزرگیش در خون کشید به خنجر بدو نیم کردش به راه // نجنبید بر جای کاووس شاه
پس از آن لشکری عظیم از سپاهیان و دلاوران ایرانی گرد آمدند و به فرماندهی رستم و پسرش «فرامرز» به توران تاختند و به کینخواهی سیاوش نبردها کردند تا اینکه نهایتاً پس از مدتها توانستند کیخسرو را بیابند، انتقام سیاوش را از افراسیاب بگیرد و در نهایت کیخسرو بهجای کیکاووس بر تخت پادشاهی ایران بنشیند.
داستان سیاوش همانطور که گفتهشد، بسیار با گذشته و همچنین زندگی امروز مردم پیوند خورده و این موضوع نشاندهندهی اصالت این اسطوره و سابقهی طولانی حیات آن در زندگانی مردمان این سرزمین بودهاست. شخصیت سیاوش نیز به عنوان فردی که نماد پاکی و خیر مطلق است در تاریخ و ادبیات فارسی جایگاه ویژهای دارد.
گردآوری و تنظیم: پارسی گو
منبع: نوجوان شاد