مجله اینترنتی پارسی گو: اخلاق، خودکنترلی و جرم چه رابطه ای با یکدیگر دارند؟ در مقاله ذیل نویسنده برای پاسخ به این سوال، با استفاده از تئوری های اقدام موقعیتی و فشار عمومی، به بررسی روابط متقابل اخلاق، خودکنترلی و جرم پرداخته است. با ما همراه باشید:
بررسی روابط متقابل اخلاق، خودکنترلی و جرم با استفاده از تئوری اقدام موقعیتی (SAT) و تئوری فشار عمومی (GST)
کلثوم تیموری: نقش انگیزه در جرمشناسی به طور گسترده نادیده گرفته میشود یا به خوبی توسعه نمییابد. نظریه های فایده گرایانه غالباً موضوع انگیزه را نادیده میگیرند؛ در حالی که نظریه های کنترل و بازدارندگی فرض میکنند که همه ما به یک اندازه برای ارتکاب جرم انگیزه داریم؛ نظریههای فایده گرایانه تمایل دارند این سوال را کنار بگذارند که چگونه افراد برای ارتکاب جرم انگیزه پیدا میکنند، علاوه بر این، دیدگاه فایده گرایانه باعث بی توجهی به احساسات در نظریه جرم شناسی شده است. دو استثنا برای این استدلال که نظریههای جرمشناسی، انگیزه و عاطفه را نادیده میگیرند، وجود دارد، شامل نظریه فشار عمومی (General strain theory) و نظریه اقدام موقعیتی (Situational Action Theory). هر دو نظریه بر نقش اساسی انگیزه در تبیین رفتار مجرمانه تأکید میکنند و معتقدند که افراد باید برای ارتکاب عمل برانگیخته شوند. همچنین، هر دو نظریه نیروی محرک عاطفه منفی (عاطفه منفی منعکسکننده آن است که فرد تا چه اندازه احساس درماندگی، خشم، تحریک پذیری و روان آزردگی میکند) را در علت جرم در نظر میگیرند. تئوری اقدام موقعیتی بر فرآیندهای حاکم بر درک و انتخاب جرم به عنوان پاسخی به یک انگیزه به شمار میرود، این نظریه بیان میکند که تجارب وسوسه و تحریک به ویژه در حضور قوانین اخلاقی ضعیف شخصی و توانایی ضعیف برای کنترل خود، منجر به فعالیت مجرمانه میشوند.
تئوری اقدام موقعیتی اذعان میکند که چگونه و چرا یک فرد ممکن است برای پاسخ به انگیزه با عمل مجرمانه حرکت کند. در حالی که نظریه فشار عمومی عوامل متعددی را فهرست میکند که ممکن است بر احتمال تبدیل تجربه انگیزه (عاطفه منفی) به رفتار مجرمانه تأثیر بگذارد. اساس تئوری فشار عمومی بر این فرض است که وقتی افراد فشارهایی را تجربه میکنند، یعنی “رویدادها یا شرایطی که افراد دوست ندارند”، جرم بیشتر میشود. زمانی که یک فرد نتواند به موفقیتهای مثبت دست پیدا کند، ممکن است فشار وارد شود، روابط منفی با دیگران منبع اصلی این فشار در نظر گرفته میشوند: دیگران میتوانند مانع پیشرفت ما به سمت دستیابی به یک هدف شوند، و همچنین میتوانند از نظر فیزیکی، از نظر کلامی و احساسی به ما آسیب برسانند. تجربه فشار ممکن است متعاقباً عواطف منفی را برانگیزد (یعنی خشم و نا امیدی)، که باعث ایجاد “فشار برای اقدام اصلاحی میشود، که جرم یکی از روشهای مقابله است. از نظر تئوری فشار عمومی، جرم و جنایت یک استراتژی برای مقابله با فشارها و عواطف منفی است. خشم در تئوری فشار عمومی اهمیت ویژهای دارد زیرا خشم “سطح آسیب احساس شده در فرد را افزایش میدهد.
در تئوری اقدام موقعیتی، خشم، میتواند زمانی پدیدار شود که فرد با اصطکاک بیرونی مواجه شود، اصطکاکها به عنوان “تداخلهای خارجی ناخواسته” تعریف میشوند، و میتوانند به شکلهای مختلفی ظاهر شوند. یک اصطکاک ممکن است فیزیکی باشد (مثلاً کسی که شما را هل میدهد) یا لفظی (مثلاً شریک زندگی شما را با نامی آزاردهنده صدا میکند یا به شما دروغ میگوید) یا ناشی از انفعال شخص دیگری باشد (مثلاً یک وعده عمل نشده). با این حال، یک اصطکاک به خودی خود باعث نمیشود که یک فرد عاطفه منفی را تجربه کند. برای اینکه یک فرد تحریک شود، ویژگیهای محیط (اصطکاک) باید با ویژگی های فرد (حساسیت فردی به اصطکاک) تلاقی داشته باشد؛ علاوه بر این، برای اینکه اصطکاک باعث تحریک شود، اصطکاک باید متضاد تلقی شود، و «تنها زمانی که اصطکاک ناشی از یک قصد متضاد تلقی شود، باعث تحریک خواهد شد. افرادی که دارای سطوح بالایی از خشم هستند، هنگام مواجهه با یک موقعیت بالقوه تحریککننده، اغلب و شدیدتر به خشم پاسخ میدهند. بنابراین، افرادی که دارای حساسیت اصطکاک یا کرنش بالا هستند، به نظر میرسد که به راحتی تحریک میشوند و در پاسخ به دخالتهای خارجی ناخواسته خشم بیشتری را تجربه میکنند.
افراد زیادی هستند که در پاسخ به فشار یا اصطکاک، خشم را تجربه میکنند، اما اعمال جنایتکارانه را مرتکب نمیشوند. پاسخ افراد به عاطفه منفی، تحت تأثیر تعدادی از راهبردهای مقابله ای است. مفاهیمی مانند احساسات منفی، محدودیت کم، پرخاشگری، خودکنترلی و اخلاق بهعنوان تعدیلکنندههای احتمال واکنش افراد به عاطفه منفی معرفی شدهاند. تئوری اقدام موقعیتی مشخص میکند که چگونه و چرا (مکانیسمی که توسط آن) انگیزه به عمل مجرمانه تبدیل میشود. بنابراین، هر دو نظریه اقدام موقعیتی و فشار عمومی در مفروضات خود در مورد نقش انگیزه در تبیین رفتار مجرمانه، سازگار هستند و خشم را به عنوان یک محرک مربوط به جرم می شناسند. با این حال، فقدان ویژگی تئوری فشار عمومی در مورد فرآیند علّی، مسلماً منجر به این میشود که بهطور مناسبتر به عنوان یک چارچوب پیشبینیکننده بهجای یک چارچوب واقعی در نظر گرفته شود.
در چارچوب تئوری اقدام موقعیتی، همه اعمال جنایی به عنوان اعمال قانون شکنی (اخلاقی) تعریف میشوند، و استدلال میشود که همه اعمال قانون شکنی را میتوان به عنوان نتیجه فرآیند انتخاب ادراک (علّی) توضیح داد. بنابراین، تمرکز این تئوری این است که چرا مردم قواعد رفتاری مانند قواعد قانون را درک میکنند و تصمیم میگیرند آنها را زیر پا بگذارند. نتیجه این است که از منظر تئوری اقدام موقعیتی، عاطفه منفی ممکن است انگیزه یک عمل جرمی (قوانین شکنی) باشد، اما قصد ارتکاب جرم در نتیجه فرآیند دو مرحلهای ادراک-انتخاب شکل میگیرد. فرآیند ادراک-انتخاب تعیین میکند که آیا افراد جرم و جنایت را به عنوان یک جایگزین عمل قابل دوام می بینند یا خیر، و اگر چنین است، آیا آنها عمل جرم را انجام میدهند یا خیر، ادراک جایگزینهای کنش، توسط اخلاق شخصی (قوانین اخلاقی شخصی فرد برای رفتار و احساسات اخلاقی او) و زمینه اخلاقی (قوانین اخلاقی محیط) هدایت میشود. آنها با هم فیلتر اخلاقی را تشکیل میدهند که راهنمایی میکند که آیا جرم به عنوان یک گزینه رفتاری در پاسخ به انگیزه درک میشود یا خیر. اخلاق شخصی برای فرآیند ادراک اساسی است زیرا هرچه اخلاق سازگار با قانون افراد قویتر باشد (یعنی هرچه قواعد اخلاقی شخصی آنها با قوانین حوزه قضایی خاص هماهنگتر باشد) احتمال کمتری دارد که جرم را به عنوان جایگزین عمل در پاسخ به آن در نظر بگیرند. هنگامی که جرم به عنوان گزینه ای در پاسخ به یک انگیزه معین تلقی شد، فرآیند انتخاب معمول یا عمدی آغاز میشود.
انتخاب معمول به فرآیندی خودکار اشاره میکند که زمانی فعال میشود که تنها یک گزینه، یعنی جرم، به عنوان جایگزین عمل درک شود؛ انتخاب معمول در مواجهه با محرکهای آشنا اتفاق میافتد، اما ممکن است در موقعیتهای جدید نیز رخ دهد که در آن احساسات قوی (مانند خشم) بر هر انتخاب منطقی غلبه میکنند؛ در مقابل، انتخاب عمدی زمانی اتفاق میافتد که شخص دو یا چند گزینه عملی را درک کند و باید انتخاب کند که کدام یک را انجام دهد. در طول فرآیند انتخاب عمدی است که عوامل درونی و کنترل های خارجی وارد عمل می شوند. خودکنترلی و بازدارندگی تأثیر میگذارد که کدام عمل جایگزین از میان مجموعهای از گزینههای رفتاری ادراکشده، که شامل یک عمل (یا اعمال) جنایی میشود، انتخاب میشود.
بنابراین، با توجه به نظریه اقدام موقعیتی، اخلاق راهنمایی میکند که آیا جرم به عنوان یک واکنش رفتاری قابل دوام به تحریکات تجربه شده در نظر گرفته میشود یا خیر. یک اخلاق سازگار با قانون، احتمال مؤثر بودن فیلتر اخلاقی را افزایش میدهد. پتانسیل خودکنترلی برای کاهش اثر تحریکآمیز احتمالی ممکن است به احساس اخلاقی فرد بستگی داشته باشد. اخلاق سازگار با قانون قوی فیلتر اخلاقی را تقویت میکند و در نتیجه احتمال وقوع جرم را کاهش میدهد. توانایی بالای خودکنترلی اثر جرمزایانه تجربیات تحریکآمیز را کاهش میدهد. خودکنترلی برای افرادی که دارای اخلاقیات سازگار با قانون ضعیف هستند تفاوت بزرگتری ایجاد میکند. حساسیت به اصطکاکهای بیرونی (که از طریق معیاری از خشم گرفته میشود) و قرار گرفتن مکرر در معرض محیطهای سرشار از اصطکاک یا مداخلات بیرونی بد، فعالیت مجرمانه را تسهیل میکند. بنابراین جرم بهعنوان راهبردی برای مقابله با فشار و عواطف منفی عمدتاً توسط افرادی انتخاب میشود که تمایل شدیدی به این نوع رفتار دارند. (یعنی افرادی که دارای اخلاق سازگار با قانون ضعیف و توانایی ضعیف خودکنترلی هستند.)
نویسنده: کلثوم تیموری (کارشناس ارشد فیزیک پزشکی)
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.