مجله اینترنتی پارسی گو: اباعبدالله دستور داده بودند كسي از خيمه ها بيرون نيايد و اين دستور اطاعت مي شد. فرزند امام حسن مجتبي عليه السلام به نام عبدالله بن الحسن كه ده ساله بود پدرش در شيرخوارگي او شهيد شده بودند و او در دامن اباعبدالله بزرگ شده بود. اباعبدالله هم عموي او بودند و هم پدر او و خيلي به او علاقه داشتند. در آخرين لحظات عمر اباعبدالله كه در گودال قتلگاه افتاده بودند و توانائي حركت نداشتند، يك مرتبه از خيمه بيرون آمد، زينب دويد طفل را گرفت ولي او خود را از دست زينب بيرون آورد و گفت والله لا فارق عمي به خدا از عمويم جدا نمي شوم. دويد و خود را در آغوش اباعبدالله انداخت. سبحان الله. حسين چه قلب و چه صبري دارد. اباعبدالله اين طفل را در آغوش گرفت، در همان حال مردي آمد براي اينكه به اباعبدالله شمشيري بزند. در همين موقع طفل گفت: تو مي خواهي عموي مرا بزني؟ تا شمشير را حواله كرد اين طفل دستان كوچك خود را جلو آورد و دستش بريده شد و فرياد يا عماي او بلند شد. حسين او را در آغوش گرفت و فرمود فرزند برادر صبر كن عن قريب به جد پدرت ملحق خواهي شد…
گزيده اي از كتاب «گفتارهاي معنوي» استاد شهيد مرتضي مطهري
به کوشش: فاطمه طحانی.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.