مجله اینترنتی پارسی گو: کاخ عجیب اردشیر حکایتی جذاب از کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی است. در حکایت کاخ عجیب اردشیر می خوانیم: آورده اند که: اردشیر کاخ عجیبی بنا کرد، پس از اتمام آن، از حکیمی پرسید: آیا در این بنا عیبی می یابی؟ حکیم گفت: «مانند آن ندیده ام، لکن در آن یک عیب هست.» پرسید: آن عیب چیست؟ حکیم گفت: «برای تو از این بنا بیرون رفتنی است که برگشتن ندارد یا داخل شدنی است که بیرون آمدن ندارد.» اردشیر از شنیدن این سخن گریست!
- این کاخ که می بینی، گاه از تو و گاه از من
- جاوید نخواهد ماند، خواه از تو و خواه از من
- گردون چو نمی گردد بر دور کسی هرگز
- گیرم که تواند بود، مهر از تو و ماه از من
- گر هیچ نبازی باز، چون هیچ نخواهی برد
- رنجی ز چه زین شطرنج، فرزین ز تو شاه از من
- کبکی به هَزاری گفت: پیوسته بهاری نیست
- این خنده و افغان چیست؟ گُل از تو، گیاه از من
- با خویش در افتادیم تا مُلک زکف دادیم
- از جنگ کسان شادیم، داد از تو و آه از من
- نه تاج کیان مانَد، نه افسر ساسانی «افسر»!
- زچه نالانی؟ تاج از تو کلاه از من (شیخ الرئیس افسر)
حکایت ۷۰۱ از کتاب «هزار و یک حکایت اخلاقی ۲» تألیف محمد حسین محمدی.
به کوشش: فاطمه طحانی.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.