مجله اینترنتی پارسی گو: حارث بن کلده از اطبای معروف قرن اول اسلام بود، همسری داشت به نام فارعه. روزی هنگام سحر بی خبر به اتاق همسرش رفت، دید فارعه نشسته و دندان های خود را خلال می کند. طبیب از مشاهده ی این عمل عصبانی شد، با ناراحتی از اتاق بیرون آمد و در اولین فرصت او را طلاق گفت و زندگی گرم خانوادگی را بر هم زد.
فارعه علت طلاق را از شوهرش پرسید، طبیب در جواب گفت: موقع سحر نزد تو آمدم، دیدم خلال می کنی، خلال در آن موقع یا به علت این بود که تازه غذا خورده بودی که البته زنی این چنین حریص و شکم پرست شایسته من نیست یا برای این بود که شب گذشته پس از صرف غذا خلال نکرده بودی و ذرات غذای شب، لای دندان هایت مانده بود و آن را هنگام سحر بیرون می آوردی که چنین زن بی اعتنا به اصول بهداشت نیز لیاقت همسری مرا ندارد.
فارعه در کمال متانت و خونسردی گفت: خلال من در آن موقع برای هیچ یک از این دو علت نبود. صبح دندان ها را مسواک می کردم، ذره ای از ریشه های مسواک لای دندانم مانده بود، خلال می کردم تا آن ذره را بیرون بیاورم.
بی گمان سخن فارعه شوهر را خجل و شرمنده ساخت. به خطایی که مرتکب شده بود پی برد و از این که بدون بررسی و تحقیق، همسر خود را طلاق گفته و با عجله و شتاب، کانون خانواده را به هم ریخته بود، احساس پشیمانی و تأثر می کرد ولی کار از کار گذشته بود و فارعه با بی اعتنایی، شوهر عجول و کوته فکر را ترک گفت و پس از چندی مرد دیگری را به شوهری برگزید.
طبیب تحصیل کرده بر اثر بی تدبیری و سرعت تصمیم در فشار روحی ندامت قرار گرفت، به ارزش و شخصیت خویش ضربه زد و خود را نزد فارعه و دیگر افرادی که از عملش آگاهی یافتند، تحقیر نمود.
حکایت ۶۰۶ از کتاب «هزار و یک حکایت اخلاقی ۲» تألیف محمد حسین محمدی.
به کوشش: فاطمه طحانی.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.