مجله اینترنتی پارسی گو: حکایت جوانی که یکی از ثروتمندان روزگار می شود در کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی آمده است. این کتاب جذاب و آموزنده را از دست ندهید:
راز جوانی که یکی از ثروتمندان روزگار شد
در مكه معظمه جوان فقيري بود كه همسري شايسته داشت. آن جوان، روزي به حرم مشرف شد، در حاليكه غذاي آن روز را نداشت. هنگام بازگشت از خانه خدا، كيسه اي پيدا كرد كه هزار سكه طلا در آن بود. خيلي خوشحال شد. پيش همسرش رفت و داستان را تعريف كرد. زنش به او گفت: اين لقمه حرام است. بايد آن را به همان محلي كه پيدا كردي ببري و اعلام كني، شايد صاحبش پيدا شود.
جوان از خانه بيرون آمد. وقتي به آن محل رسيد ديد مردي صدا مي زند: چه كسي كيسه اي پول پيدا كرده كه هزار سكه دينار طلا در آن بوده است؟ جوان پيش رفت و گفت: من آن را پيدا كردم. اين كيسه توست، طلاهايت را بگير. آن مرد كيسه را گرفت و شمرد و ديد درست است. دوباره كيسه را به او بازگرداند و گفت: مال خودت باشد. اكنون با من به منزل بيا، با تو كار ديگري دارم.
سپس آن جوان را به خانه خود برد و نه كيسه ي ديگر كه در هر كدام صد سكه طلا بود، به او تحويل داد و گفت: همه ي اين پول ها از آنِ توست! جوان شگفت زده شد و گفت: مرا مسخره مي كني؟! مرد گفت: من اهل استهزا نيستم و به خدا سوگند كه تو را مسخره نمي كنم. قضيه اين است كه در موقع تشرف به مكه، مردي از اهل عراق اين زرها را به من داد و گفت: اينها را با خود به مكه ببر و يك كيسه آن را سر راه بينداز، پس از آن صدا بزن چه كسي آن را يافته است؟ اگر كسي آمد و اظهار داشت كه او آن را برداشته، نُه كيسه ديگر را نيز به او بده؛ زيرا چنين كسي امين و درستكار است. جوان آن ده هزار سكه طلا را برداشت و به خانه خود رفت و به خاطر صفت امانتداري، يكي از ثروتمندان روزگار شد.
حكايت ۲۲۵ از كتاب «هزار و يك حكايت اخلاقي۲» تأليف محمد حسين محمدي.
به کوشش: فاطمه طحانی.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.