مجله اینترنتی پارسی گو: در کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی، اثر محمد حسین محمدی حکایت با عنوان کاتب با ادب آمده است که بسیار جذاب و خواندنی است. در ادامه حکایت کاتب با ادب را بخوانید و لذت ببرید:
علی اسکافی می گوید: من منشی امیر بغداد بودم و مدت ها در این سمت انجام وظیفه می کردم. ناگاه اوضاعم دگرگون شد و روزگارم به تیرگی گرایید. امیر نسبت به من بدبین شد، دستور داد زندانی ام کردند و تمام اموال منقول و غیر منقولم را ضبط نمودند. چندی در زندان ماندم و پیوسته از ذلت و خواری و یأس و ناامیدی رنج می بردم. روزی مأموران زندان به من خبر دادند که اسحاق طاهری رئیس شهربانی بغداد به زندان آمده و تو را احضار کرده است.
سخت نگران شدم، بر جان خود ترسیدم و از زندگی دست شستم. مرا نزد او بردند، ادای احترام نمودم، اسحاق به روی من خندید و گفت: برادرم عبد الله طاهری از خراسان نامه نوشته و درباره تو شفاعت کرده است. امیر، شفاعت او را پذیرفته و دستور داده است از زندان آزاد شوی و تمام اموال و املاکت مسترد گردد. اینک می توانی به منزل بروی. خدای را شکر کردم و از شدت شادی به گریه افتادم. همان ساعت رهسپار منزل شدم، آن روز را در خانه ماندم و به کارهایم سر و صورتی دادم.
روز بعد به حضور اسحاق طاهری رفتم، از وی تشکر کردم، درباره اش دعای خیر نمودم، و گفتم: من هرگز حضور امیر عبدالله طاهری شرفیاب نشده ام و سعادت زیارت و شناسایی ایشان نصیبم نگردیده است چه باعث شد که مرا مشمول عنایات خویش ساخته و از من شفاعت کرده است؟ جواب داد: چند روز قبل نامه ای از برادرم به من رسید و در آن نوشته بود:
«پیش از این، مکاتیب امیر بغداد مشحون از لطف و دلجویی و آمیخته به مهر و محبت بود و منشی امیر با جملات گرم و مودبانه ای که در خلال نامه به کار می برد روابط حسنه ی ما را محکم می کرد و عواطف و الفت فی ما بین ما تقویت می نمود و اینک چندی است که وضع نگارش تغییر کرده و نامه ها فاقد محتوای گرم و مهرانگیز است.»
می گویند: این دگرگونی از آن جهت است که امیر، نویسنده ی خود را معزول و زندانی نموده و دیگری را به جای وی گمارده است. با توجه به این که منشی سابق، شخص وظیفه شناس و با اخلاقی بود و در نامه نگاری، مراتب ادب و احترام را رعایت می کرده، دور از مروت است که در این حال او را فرو گذاریم و وی را حمایت ننماییم. از شما می خواهم نزد امیر بروی و جرم کاتب را مشخص نمایی. اگر گناهش قابل عفو است از طرف من شفاعت کن و اگر طرد او از جهت مالی است پول مورد نظر را در حساب من بپردازی و جدا از امیر درخواست نمایی او را ببخشد و به شغل سابقش منصوب نماید.»
من این رسالت را انجام دادم و پیام برادرم را به عرض رساندم. خوشبختانه شفاعتش نزد امیر مقبول افتاد و تمام درخواست های او را در مورد شما اجابت فرمود.
اسحاق طاهری پس از شرح جریان، در همان مجلس ده هزار درهم به من داد و گفت: این انعام امیر است که به منظور دلجویی به شما عطا فرموده است. چند روزی بیش نگذشت که شغل سابقم را نیز به من محول نمودند و به سمت منشی امیر دوباره مشغول به کار شدم. آبروی رفته ام بازگشت، مشکلاتم یکی پس از دیگری حل شد و از همه ی ناراحتی های طاقت فرسا و جان کاه رهایی یافتم.
منشی امیر بغداد، دچار سقوط شد و ممکن بود تا پایان عمر هم چنان سیه روز و بدبخت بماند، ولی او دارای محاسن اخلاق بود. در ایامی که به کار اشتغال داشت برنامه های اخلاقی را عملاً به کار می بست و جهات احترام و ادب را در نامه هایی که می نوشت رعایت می نمود و همیت امر سبب نجاتش گردید. امیر خراسان که از اخلاق خوب و نوشته های محبت آمیز وی خاطرات خوبی داشت و به او علاقه مند بود به شفاعتش برخاست و برای قلم مودب و محتوای گرمی که داشت موجبات آزادی اش از زندان را فراهم آورد، اموالش را برگرداند و در شغل سابق مستقرش ساخت. در واقع باید گفت: حسن اخلاق و ادب، آبرو و حیثیت منشی امیر بغداد را برگرداند و ذلت او را به عزت تبدیل کرد.
حکایت ۲۶ از کتاب «هزار و یک حکایت اخلاقی ۲» تألیف محمد حسین محمدی.
به کوشش: فاطمه طحانی.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.