مجله اینترنتی پارسی گو: مطلب زیر بخشی از کتاب سلام بر ابراهیم است که در آن به اهمیت حیا اشاره شده است. این مطلب را که خاطره ای زیبا درباره راه رسیدن به سعادت و حیاست از دست ندهید:
- گمنام شدن كه ذات ابراهيم است خود قسمتي از حياي ابراهيم است…
- هشياري و پهلواني و دلسوزي اين گوشه اي از صفاي ابراهيم است
حسين جهانبخش: از وقتي خودم را در دبيرستان شناختم، همراه هميشگي ابراهيم بودم. من و او يا با هم ورزش مي رفتيم يا مسجد و هيئت. او الگوي اخلاق عملي براي تمام دوستان و همسالان بود. اما برايم سؤال ايجاد شد. چرا ابراهيم به يكباره در مسائل اخلاقي و ديني از تمام دوستان جلو افتاد؟
من بعدها خيلي دقت كردم. به جز پدر و مادر كه در تربيت او بسيار تأثير داشتند، يكي از اهالي محل بود كه در شخصيت او موثر بود. شخصي بود كه در حوال منزل آنها و در نزديكي ميدان خراسان ساكن بود. پهلواني به نام سيد عباس.
او يك انسان ورزشكار و فرهيخته بود. خيلي ابراهيم را دوست داشت. هرجا مي رفت ابراهيم را با خودش مي برد. مي گفت: من عاشق حيا و ادب اين پسر هستم. او در زورخانه هاي بسياري رفت و آمد داشت. همه او را تحويل مي گرفتند. من هم با ابراهيم، چند بار همراه سيد عباس به ورزش رفتم.
در مسير رفت و برگشت، سيد عباس براي ما حرف مي زد. او غير مستقيم نصيحت مي كرد. سيد عباس آدم دنيا ديده و باسوادي بود. نگاهش به دنيا و زندگي و … يك نگاه الهي بود. خيلي از آنجه كه اعتقاد داشت را به ما مي آموخت، بدون اينكه دستور بدهد.
خدا براي ابراهيم، يك معلم دلسوز قرار داده بود. كسي كه به خوبي او را در مسير زندگي راهنمايي مي كرد. مدتي بعد خبردار شديم كه سيدعباس مسئول آموزش تكاوران ارتش شاهنشاهي است! اما اصلاً به چهره اش نمي خورد. او داراي محاسن و بسيار مذهبي و مسجدي بود.
ابراهيم خيلي با ادب از خود سيدعباس درباره اين موضوع سؤال كرد. ايشان گفت: از من خواستند تا تكاوران را آموزش بدهم؛ من هم قبول كردم، به شرط اينكه محاسنم را كوتاه نكنم، نمازم را اول وقت بخوانم و در مسائل ديني آزادي عمل داشته باشم.
سال بعد كه ابراهيم وارد دنياي كشتي شد، سيد عباس در جريان يك سانحه مرحوم شد. او تا زماني كه حضور داشت، راهنماي خوبي براي ابراهيم بود.
اما يكي از مهمترين مسائلي كه سيدعباس به ابراهيم تأكيد مي كرد، بحث حیا بود. مي گفت: اگر كسي با حیا بود، اميد به سعادتش هست، اما انسان بي حیا دين ندارد.
ابراهيم تحت تأثير او هميشه لباس هاي گشاد مي پوشيد. هيچگاه در حضور ديگران لخت نمي شد. ما ابراهيم را در بيشتر ورزش ها ديده بوديم؛ او در پينگ پنگ، واليبال و حتي فوتبال يك نابغه بود.
يكبار ابراهيم در فوتبال روي آسفالت برگردون زد، يعني انقدر انعطاف بدني و توانايي داشت. اما يادم نمي آيد با ابراهيم استخر رفته باشم. اين هم برمي گردد به حيايي كه داشت. شايد استخر مي رفت اما همراه رفقا نبود.
در مورد كشتي و لباسي كه يك كشتي گير مي پوشد، ابراهيم معمولاً دوبنده اي تهيه مي كرد كه پاچه دار باشد. بلندترين دوبنده را مي خريد. در حضور ديگران لخت نمي شد. معمولاً لباس كشتي را در خانه، زير لباس هايش مي پوشيد و در سالن، فقط لباسش را بيرون مي آورد.
اين حيا در تمام مراحل زندگي ابراهيم ديده مي شد. در مقابل نامحرم به شدت حیا داشت. ما وقتي به منزل ابراهيم مي رفتيم، اصلاً با مادر و خواهر او برخورد نداشتيم. هميشه اين حیا و عفت را در او و خانواده اش شاهد بوديم.
در بين دوستان و همسالان، كساني را براي رفاقت انتخاب مي كرد كه حيا داشتند. اگر مي ديد شخصي دريده و بي حياست، تلاش مي كرد كه رفتار آن شخص را تغيير دهد. حتي اعتقاد دارم، به خاطر همين حيا بود كه آرزو داشت پيكرش باز نگردد! در مراسم يكي از شهدا به بهشت زهرا عليهاسلام رفتيم. آنجا پيكر شهيد را مي شستند و مردم نگاه مي كردند.
ابراهيم گفت: «خدا كنه ما اينطور نشيم، كسي كه آدم را شستشو مي كنه، اگه دقت لازم رو نداشته باشه، جلوي مردم خيلي بد مي شه» بعد ادامه داد: «من كه از خدا خواستم مثل مادر سادات حضرت زهرا گمنام باشم و ديگه كارم به غسالخانه نرسه.»
براي همين است كه شاعر در وصف او مي گويد:
- گمنام شدن كه ذات ابراهيم است خود قسمتي از حياي ابراهيم است
- هشياري و پهلواني و دلسوزي اين گوشه اي از صفاي ابراهيم است
خاطره اي از حسين جهانبخش گزيده اي از كتاب «سلام بر ابراهيم ۲» خاطرات شهيد ابراهيم هادي.
به كوشش: فاطمه طحانی.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.