مجله اینترنتی پارسی گو: همت انسان ها فرق مي كند، يكي قانع است ديپلمي مي گيرد و در حد يك ديپلم اطلاعات داشته باشد كه بي سواد نباشد برايش كافي است. ولي يك نفر ديگر به هيچ حدي از علم قانع نيست، همتش اين است كه حداكثر استفاده از عمر خودش را بكند و تا آخرين لحظه عمرش از كشف مسائل علمي كوتاهي نكند. فرد ديگري همت بزرگي در جمع كردن ثروت دارد. مگر همت ها در جمع كردن ثروت مساوي است؟ بعضي ها اساسا هيچ همتي در جمع ثروت ندارند، هدفشان فقط اين است كه شكمشان سير بشود، ناني به دست بياورند ولو از راه نوكري باشد، ولو از راه تكدي گري باشد ولو از راه تن به ذلت دادن باشد. آنهايي كه در جمع ثروت همت دارند هم باهم مساوي نيستند؛ بعضي ها يك داعيه جمع ثروت در درونشان هست كه به كم قانع نيستند. گاهي اوقات بعضي افراد بي همت به دليل اينكه عرضه ندارند، همت ندارند، مرد نيستند كه بيشتر كار كنند، وقتي آدمي را مي بينند كه دنبال جمع كردن ثروت مي رود تحقيرش مي كنند، آيات زهد را مي خوانند و دم از تقوي مي زنند، دم از زهد مي زنند و مي خواهند مغالطه كنند. نه خير كسي كه به دنبال جمع كردن ثروت مي رود حتي اگر با حرص و دنيا پرستي مي رود از آدم ضعيف همت و دون همت و گدا صفت بالاتر است، با شخصيت تر است. علي عليه السلام هم مرد همت بود، مرد كار بود، مرد پيدا كردن ثروت بود، اما آزمند نيست، حريص نيست، براي خودش نگه نمي دارد، خودش را با ثروت اسير نمي كند، پول به دست مي آورد براي خرج كردن، كمك كردن. يكي ديگر از راه هايي كه همت ها در آن متفاوت هستند، جاه طلبي و بزرگي و مقام است. اسكندر مرد بزرگ همتي بوده است در اين شكي نيست. مردي بود كه اين داعيه در سرش پيدا شد كه تمام دنيا را در زير فرمان خودش قرار بدهد. اسكندر از يك آدم نوكر صفتي كه هيچ حس سيادت و آقايي در او وجود ندارد، حس برتري طلبي در او وجود ندارد برتر است. نادر شاه و امثال او هم همينطور. نادر شاهي كه از سرهاي بريده منارها مي ساخت، و چشم ها در مي آورد و يك جاه طلب ديوانه بزرگ بود. نادر شاه نمي توانست به تنش آسايش دهد و نادر شاه باشد، گاهي كفشش را ده روز از پايش در نمي آورد، فرصت استراحت دادن به پا با در آوردن كفش هم نداشت. آدم بخواهد نادر باشد نمي تواند در رختخواب پرقو بخوابد و بهترين غذاها را بخورد. آدم بخواهد يك سيادت طلب، يك جاه طلب، يك رياست طلب ولو يك ستمگر بزرگ هم باشد تنش نمي تواند آسايش ببيند. هر كس در هر رشته اي بخواهد همت بزرگ داشته باشد، روح بزرگي داشته باشد، آسايش تن ندارد. اسكندر و نادر روح بزرگي داشتند اما بزرگوار نبودند. فرق بين بزرگي و بزرگواري چيست؟ هر انساني ممكن است در يك زمينه اي انسان بزرگي باشد، يكي در زمينه علم يعني در راه كسب علم يك اراده قوي و همت بزرگ دارد، يك نفر ديگر افزون طلب بزرگي است، يك نفر ديگر در زمينه حسادت بزرگي مي كند، يك نفر ديگر در زمينه جاه طلبي، يا كينه توزي يا شهوت يا حرص بزرگ. تمام اين ها خود پرستي هاي بزرگ هستند. به هيچ يك از اين ها نمي شود گفت بزرگواري. بزرگي هست اما بزرگواري نيست. انسان به تعبير قرآن در فطرت و ضمير و روح خودش به جز اينگونه بزرگي ها كه برگشتش به خودپرستي است يك بزرگي ديگر را در وجود خودش احساس مي كند كه از اين نوع ها نيست. آن را بايد گفت انسانيت بزرگ. گاهي انسان در روح خودش احساس شرافت مي كند، يعني بزرگي را به صورت شرافت احساس مي كند. اين احساس بالاتر از خودپرستي است و انسان شرافتمند روي خودپرستي پا مي گذارد، در مقابل پليدي ها براي نفس خودش و براي روح خودش احساس بزرگي مي كند. به اين بزرگي «بزرگواري» مي گوييم. بزرگواري در مقابل دنائت و پستي است. انسان در روح خودش احساس بزرگواري مي كند و يك شرافتي را در خودش درك مي كند و به موجب اين شرافت از دنائت احتراز دارد.
گزيده اي از كتاب «گفتارهاي معنوي» استاد شهيد مرتضي مطهري
به همت: فاطمه طحانی.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.