مجله اینترنتی پارسی گو: سریال حکایتهای کمال که اینروزها با استقبال مخاطب مواجه شده است، حاصل اقتباس از کتاب حکایتهای کمال است. گفتگو با نویسنده این کتاب را از دست ندهید:
نویسنده کتاب «حکایتهای کمال» که این شبها سریال آن با اقتباس از کتاب در حال پخش از تلویزیون است، میگوید: جانمایه «حکایتهای کمال» همان است که در سریال میبینید. ۹۹ درصد خاطرات من در کتاب آمده و من، کمالِ «حکایتهای کمال» هستم.
میرکیانی: من کمالِ «حکایتهای کمال» هستم
نفیسه اسماعیلی: این شبها سریال «حکایتهای کمال» مخاطبان فراوانی را پای جعبه جادو یا همان تلویزیون نشانده است؛ قصههایی که به قلم محمد میرکیانی از نویسندگان برجسته کودک و نوجوان نوشته شده و حالا او پس از حدود ۳۰ سال از انتشار این مجموعه کتاب، ناظر پخش سریال هم هست.
او که آثار و نوشتههای بسیار صمیمی و خواندنی برای نوجوانان به چاپ رسانده و علاوه بر «حکایتهای کمال»، آثاری چون «قصه ما مثل شد»، «تنتن و سندباد» و «روز تنهایی من» از قلمش در خاطرهها مانده است، مهمان فارس شد تا به بهانه انتشار مجموعه پنج جلدی «حکایتهای کمال» (تکمیل مجموعه قبلی) از سوی انتشارات به نشر که تا چندی دیگر مراسم رونمایی برگزار خواهد شد، سخنانش را بشنویم.
مردی که سالها سردبیر «قصه ظهر جمعه» رادیو بوده است، این آمادگی را داشت که از گوشه و کنار فرهنگ با او گپ بزنیم و حتی از مسئولیتهای پیشینش، از مدیریتهای جوان فرهنگی، از فعالیتهایش طی سالهای گذشته و از آنچه که او با عنوان رمان متفاوت «جشن خرگوشها» سخن بگوییم.
در ادامه گفتوگوی فارس با این نویسنده کودک و نوجوان را میخوانید:
آقای میرکیانی از داستانهایی که به فیلم مبدل شدهاند و یا اقتباس از آنها شده صحبت کنیم. شما این روزها یکی از همین قصهها را نوشتهاید و روی آنتن است؛ «حکایتهای کمال».
محمد میرکیانی: اقتباس یک برتری نسبت به کارهای دیگر دارد. اینکه شما وقتی کتابی را برای اقتباس انتخاب میکنید از همان آغاز تکلیف کار روشن است؛ یعنی میدانید هدفتان چیست و دنبال چه هستید و از این مجموعه تصویری یا این کار سینمایی چه میخواهید؛ ولی کارهایی که معمولاً براساس اقتباس صورت نمیگیرد در همان شروع کار مبهم است. مثلاً خلاصه طرحی را ارائه میدهند و بعد که خلاصه طرح پذیرفته شد مثلاً یک یا دو قسمت مینویسند، بررسی میشود و به مرور زمان به یک سریال تلویزیونی تبدیل میشود، ولی اقتباس از اول فضا، موضوع، آدمها و شخصیتها مشخص هستند. یعنی شما میدانید چه باید بکنید، برای چه باید سرمایهگذاری بکنید، چه عناصر و چه بازیگرانی انتخاب شوند. نویسندگان و فیلمنامهنویسان چطور بنویسند و چطور تنظیم کنند. آن فضا و لوکیشنی که قرار است ساخته شود، کاملاً مشخص است؛ چون در کار اقتباسی تمام آن اطلاعات در اثر داستانی وجود دارد و حکایتهای کمال هم این ویژگی را داشت.
میدانید که در همه جای دنیا کار اقتباسی به دلیل روشن بودن مفاهیم، موضوع، آدمها و شخصیتها اعتبار ویژهای دارد و منبع آن، تولید خلاق است؛ برای نوجوانان هم کار اقتباسی موفق زیاد انجام شده است. مثلاً از کارهای چارلز دیکنز، «آرزوهای بزرگ»، کار سینمایی و انیمیشن تولید شده است. یا «هاکلبری فین» مارک تواین، کارهای زنده آن و کارهای انیمیشن تولید شده، تلفیقی زنده و انیمیشن یا پویانمایی هم تولید شده است. یا مثلاً «پینوکیوی» کارلو کلودی، کارهای زنده و انیمیشن تولید شده است. یا از «آنشرلی» یا برداشتهایی که از بینوایان ویکتور هوگو شده است. مثلاً ماجراهای کوزت، انتخابهایی از بینوایان شده و به یک انیمیشن برای نوجوان تبدیل شده است.
مزیت کار اقتباسی این است که چون ریشه در خلاقیت و اصالت زندگی دارد، منبع زایش است. الان شما «حکایتهای کمال» را به یک تیم دیگر فیلمنامهنویسی بدهید. آنها هم میتوانند باز برداشتهای تازهای از آن داشته باشند، ولی کارهایی که اقتباسی نیست، معمولاً یک اتفاق در آن میافتد و تبدیل به ژانرهای گوناگون و اتفاقات تازه نمیتواند بشود. همین حکایتهای کمال را میشود دوباره (چون ۱۵۰ تا قصه است) به یک مجموعه پویانمایی و انیمیشن تبدیل کرد. یعنی امکان بازتولید وجود دارد.
در ایران خیلی وقتها سینماگران از کارهای اقتباسی حتی اسم هم نمیآورند، اما ویژگی مثبتش این است که در دنیا وقتی در تیتراژ یک فیلم درج میشود «براساس بینوایان نوشته ویکتور هوگو»، همه میگویند تیم تولید یا کارگردان حداقل رفته است ۵۰۰ کتاب مطالعه کرده و از این ۵۰۰ تا کتاب «بینوایان» را انتخاب کرده و به یک کار سینمایی یا سریال تبدیل شده است. این جزو امتیازات یک اثر تصویری است، ولی در کشور ما این اتفاقات متاسفانه کم میافتد.
در حوزه سینما به دلیل اینکه در جشنوارهها به سینماگر مولف معمولاً نگاه ویژهای میکنند، یک نفر میخواهد همه کارها را خودش انجام بدهد؛ خودش تهیهکننده باشد، کارگردان باشد و فیلمنامه بنویسد. حالا نه اینکه نشود. ما در سینمای دنیا آدمهایی داشتیم که هم فیلمنامه نوشتند و هم کارگردان بودند؛ به عبارتی سینماگر مولف بودند، ولی اینها استثناء بودند. از آن طرف در سینمای دنیا آدمهایی بودند که یک فیلمنامهنویسهایی شانه به شانه آنها سالها با هم کار میکردند، ولی کار موفق در ایران معمولاً اینطوری جواب نمیدهد. کم بوده کارهایی که فرد، هم نویسندهاش بوده و هم کارگردانش.
به همین دلیل من «حکایتهای کمال» را با اینکه خودم فیلمنامه چاپشده با عنوان «جنگ بادکنکها» دارم، ولی گفتم یک تیم فیلمنامهنویسِ حرفهای بنشینند تنظیم کنند. بر این اساس یک تیم ۵ نفر کار را نوشت.
با تیم نویسنده سریال حکایتهای کمال جلسات متعدد گذاشتیم
به خواست خودتان اتفاق افتاد؟
محمد میرکیانی: بله با تیم نویسنده جلسه گذاشتیم که این گروه، شامل آقای جهانی، خانم آزاده محسنی، آقای خودسیانی، خانم عربامینی و آقای صلحمیرزایی (سرپرست نویسندگان) بود. من چند جلسه درباره شخصیت و کاراکتر «کمال» و سایر آدمها و فضاها صحبت کردم. اطلاعات را به آنها دادم منتها به تیم فیلمنامهنویس هم گفتم، شما ذهنتان را باز نگه دارید. من اصلاً نگران نیستم. بنویسید.
جالب است بگویم بچهای در سریال میآید که در کتاب نیست. شما برای تبدیل شدن یک اثر مکتوب به یک اثر تصویری نیاز به گسترش طرح دارید. بعضی آدمها در فیلمنامه کار اضافه شدند، ولی کمال همان کمال است و عباس، همان عباس. ولی خواهر و برادر بزرگتر عباس به خاطر گسترش طرح اضافه شدهاند و این هیچ عیبی ندارد.
تیم فیلمنامهنویس از این موضوع خوشحال بودند. بالاخره وقتی تیمی مینشیند و مینویسد، باید حضورشان را در فیلم حس کنند. اگر مدام من بگویم اینطوری و آنطوری بشود، آن کار دیدنی اتفاق نمیافتد.
پروسه نوشتن چقدر طول کشید؟
محمد میرکیانی: البته قصهها آماده بود و من ۱۵۰ قصه را آماده در اختیار تیم فیلمنامهنویس گذاشتم. تقریباً ۶ ماه طول کشید تا یک گروه ۵ نفره فیلمنامه نوشتند.
یک سریال میتواند مبنای نوشتن یک رمان باشد، ولی این اتفاق کم افتاده است
اینکه ابتدا کتاب چاپ شود و بعد، یک سریال، فیلم یا مستند در مورد آن ساخته شود بهتر است یا این ایدهای که شما میگویید؟ چون زایش در آن دارد.
محمد میرکیانی: یعنی بعد از فیلم، مثلاً داستانی از روی آن نوشته شود؟ میشود اتفاق بیفتد، ولی به شرط اینکه کار خلاق باشد. کار خلاق مانند یک اتفاق است. یک سریال میتواند مبنای نوشتن یک رمان باشد، ولی این اتفاق کم افتاده است به دلیل اینکه شما مثلاً در کارهای زنده به جزئیات نمیپردازید. مثلاً نویسنده در رمان باید تمام جزئیات را توضیح بدهد، ولی یک سریال که ساخته میشود، طراح صحنه است که دارد آن را میسازد. آدمهای مختلفی دست به کار میشوند تا یک لوکیشن را تعریف کنند و بعد آن متن به یک سریال تبدیل شود. ولی قبل از اینکه سریال تولید شود، نویسنده باید تمام آن کارها را انجام بدهد. در انیمیشن فیلمنامه بخشی از تولید است ولی در فیلمنامه زنده یک دفعه سر لوکیشن دکوپاژ تغییر میکند و کارگردان مثلاً میگوید اصلاً میرویم این طرف!
بنابراین در فیلمنامه زنده خیلی اتفاقات هم در حال تصویربرداری تغییر میکند. یک فیلمنامهنویس کمتر میتواند بنشیند رمان بنویسد، چون کار بسیار سختی است. او یاد گرفته به کلیات اشاره کند؛ مثلاً روز خارجی، شب خارجی، روز داخلی، شب داخلی. بعد در دکوپاژ و تدوین خیلی اتفاق میافتد. یا یک اتفاق در صداگذاری رخ میدهد و در ادامه اصلاح رنگ میشود. موسیقی و تیتراژ و بازیها و بازیگران هم خیلی کمک میکنند تا کار، رونق بگیرد و یک مفهوم نوشتاری به یک مفهوم تصویری تبدیل شود؛ ولی اگر فیلمنامهنویس بخواهد رمان بنویسد خیلی برایش سخت است.
تکمیل حکایتهای کمال در ۳۰ سال گذشته
«حکایتهای کمال» تقریباً ۱۷ بار تجدیدچاپ شده است و دو ناشر آن را چاپ کردهاند. الان هم انتشارات آستان قدس رضوی مجموعه پنج جلدی آن را چاپ میکند. اما آن «حکایتهای کمال» که من شروع کردم و جایزه هم گرفت، اول ۵۰ تا قصه در سه جلد بود.
به گمانم سال ۶۷ برای اولین بار چاپ شد.
محمد میرکیانی: بله منتها الان آن کتاب «حکایتهای کمال» که انتشارات آستان قدس رضوی منتشر میکند ۱۵۰ قصه است، یعنی ۱۵۰ قصه در ۵ جلد. هر جلد ۳۰ تا قصه در فضای دهه ۴۰ دارد و خیلی هم متنوع است. در مجموع ۵ جلد آن هزار صفحه میشود و فکر میکنم انشاءالله طی یک ماه دیگر در مراسمی رونمایی شود.
زبانش خیلی ساده است و مخاطب دوگانه دارد. بیشترین نکتهای که من به آن توجه داشتم اینکه فهم و درک بچهها نسبت به زندگی گذشته بالا برود، قدر زندگیشان را بدانند و توقعاتشان از پدر و مادر منطقی باشد. الان بچههای این نسل همه چیز را میخواهند، ولی در سریال «حکایتهای کمال» هم میبینید که کمال دارد کار و تلاش میکند، کمک میکند و فکر نمیکند همه چیز را باید پدر و مادر به او بدهند.
این یک کار آموزشی و تعلیمی است. سریال «حکایتهای کمال» که از کتاب برگرفته شده، همین است. واقعاً بچهها فکر میکنند در نسل گذشته همه چیز اینطوری بوده، مترو بوده، امکانات بوده و همه چیز بوده! بچهها در گذشته خیلی چیزها را نداشتند و باید ببینند و قدر زندگیشان را بدانند آن فقر و نداری و تلاش برای زندگی بهتر.
تکهکلامی هم مادر کمال دارد که فیلمنامهنویسها آوردند که «ما میخوایم سری بشیم تو سَرها» البته این داخل کتاب نیست و این را فیلمنامهنویسها آوردند، ولی واقعیت این است که به واسطه آن فقر و نداری و تحمل نداریها بوده که این جمله را میگوید و این خودش نماد و نشانه است که واقعاً آدمها فقیر بودند و چیزی نداشتند.
در همان اوایل دهه ۴۰ در تهران در خیلی از محلات برق نبوده. جاهایی خارج از محدوده بود که آب و برق به آنجا نمیدادند. اینها ساختگی نیست. وقتی موضوعی به صورت کتاب منتشر میشود، چون داخل کتاب آمده، سند رسمی کشور است، چون آدم در کتاب نمیتواند دروغ بگوید. من باید در کتاب پانویس بزنم و توضیح بدهم در آن محله، در آن خیابان و در آن تاریخ این اتفاق افتاده است. پس من به عنوان نویسنده باید بنویسم تا واقعاً بچهها بدانند تهران اینطوری نبوده و اصلاً امکاناتی نداشته.
این کتاب و سریال حکایتهای کمال حاصل فیشبرداریهای شماست؟
محمد میرکیانی: بخشی از آنها خاطرات من بوده است، چون من حافظه خوبی دارم و اکثر خاطرات را در ذهنم نگه میدارم.
نویسندگان باید در اقتباس هم جایگاه فیلمنامهنویس را به رسمیت بشناسند
کسانی که به کار شما و «حکایتهای کمال» چیزهایی اضافه و آن را به سریال تبدیل کردند، مانند شما به تاریخ معاصر شهرنشینی در دهه ۴۰ و ۵۰ که قصههای کمال در آن دوران اتفاق میافتد، اینقدر تسلط داشتند یا نه؟ همین جمله «سری تو سرا در بیاریم»، عبارت و تکهکلامی نیست که به این سادگی وارد یک سریال شود.
محمد میرکیانی: آن جلسات مشترکی که ما برگزار کردیم، خیلی کمک کننده بود؛ چون سن کارگردان آقای صلحمیرزایی هم به آن دوران میخورد، من ایشان را تعمداً بردم. سن او نزدیک به سن من است. گفتم کارگردان اگر جوان باشد، آن دوران را ندیده و درک نکرده است. به عنوان سرپرست نویسندگان کمک کرد و تیم نویسنده هم کتابهای آن دوره را خوانده و فیلمهای آن زمان را دیده بودند و مجموعه اطلاعات آنها کمک کرد.
البته بعضی موارد هم بود که خیلی مربوط به آن دوران نمیشود و در فیلمنامه هم اگر میدیدیم، حذف میکردیم و میگفتیم آن دوران این چیزها نبوده است، ولی =اتفاقاتی هم در تولید فیلم رخ میدهد که شما نمیتوانید کاری بکنید، ولی سعی کردیم به آن دوران نزدیک باشد؛ مثلاً آبفروشی در آن دوران بود و میرآبها، آب از آبانبارها میآوردند، برق در محلات نبود، لحظه به لحظه برق میرفت. تلفن در محلات نبود. آن زمان حتی تا اواخر دهه ۵۰ درخواست تلفن ۱۰، ۱۵ سال طول میکشید تا تلفنی به یک محله بیاید. اینطور نبود که مانند امروز بعد از دو روز تلفن را وصل کنند. آن چیزی که مهم بود ارتباط من با تیم فیلمنامهنویس بود؛ یعنی نویسندگان باید در اقتباس هم جایگاه فیلمنامهنویس را به رسمیت بشناسند و جایگاه فیلمنامهنویس که صاحب اثر است را به رسمیت بشناسند.
به نظر من برای رسانه ملی هم اتفاق خیلی خوبی بود. البته من یک نکته را هم از باب قدرشناسی بگویم. اولین کسی که در معاونت سیما از این کار حمایت کرد، آقای دکتر پورحسین بود. چون بالاخره ایشان هم سالها در حوزه کودک به عنوان روانشناس کار کرده و مسئولیت داشته است. وقتی او قصهها را دیده بود گفت این اصلاً «فیلمنامه» است، یعنی دستور تولید آن را آقای دکتر پورحسین داد و البته دکتر میرباقری خیلی از این کار حمایت کرد. آقای دکتر علیعسگری هم خیلی حمایت کرد؛ چون کاری بود که میشد بگوییم یک اتفاق خوب است.
جالب تر اینکه بدانید برای ساخت این سریال یک «شهرک» ساخته شد و «حکایتهای کمال» در آن شهرک ماندگار شد و به جز منابع مالی آن، ما چیز اضافهای نگرفتیم و در بعضی از مصاحبههایم گفتم در حقیقت «حکایتهای کمال» رسانه ملی را صاحب یک شهرک کرد.
یک شهرک با استفاده از متریال یا مواد اولیه ساخته شده است. در این شهرک سه خانه، ۱۷ تا کوچه، آبانبار و امامزاده ساخته شد. سالها اینها باقی میماند و میتوانند در زمان دهه ۴۰ در آن سریال بازی کنند. امکانی فراهم شد که با کمترین هزینه و در اوج صرفهجویی این سریال ساخته شود. یکی از کمهزینهترین سریالها، سریال «حکایتهای کمال» است و اگر این سریال بخواهد ادامه پیدا کند، این شهرک ساخته شده و وجود دارد و برای سریالهای دیگر هم میتوانند از آن استفاده کنند.
از این به بعد مانند مجموعه «هزاردستان» مرحوم حاتمی که بعضی از سریالها را میگویند در لوکیشن هزاردستان ساختیم، خیلی از سریالها را میتوانند درون این شهرک بسازند و از از لوکیشن «حکایتهای کمال» استفاده کنند. جالب این که تابلویی هم نصب شده با نام محله «حکایتهای کمال».
البته این کار فازبندی دارد که اگر با استقبال مواجه شود، به فازهای بعدی ورود خواهیم کرد.
در فاز اول چند داستان مدنظر بود؟
محمد میرکیانی: در فاز اول ۲۶ داستان بود که به ۳۱ قسمت تبدیل شد. البته بعضی قسمتها خیلی بیشتر بود و فکر میکنم حتی میشود دو یا سه تا سینمایی از راشها به دست آورد؛ چون بعضی قسمتها را به خاطر کمبود وقت استفاده نکردیم. به عبارتی بخشهایی از «حکایتهای کمال» روی آنتن نخواهد آمد، چون زمان کم بود و استاندارد تلویزیون هم ۴۴ دقیقه است؛ یعنی باید حدود ۱۲۰۰ دقیقه تحویل میدادیم اما ما حدود ۱۴۰۰ دقیقه تصویربرداری آماده و تدوین کردیم. حتی میشود از آنها سه تا سینمایی تهیه کرد. حکایتای کمال خیلی پرماجراست و ریتم تندی دارد، پرماجرا است و دائم لوکیشنها و فضا در حال تغییر است. کارگردان برای این مسئله خیلی کار کرده است.
حکایتهای کمال هماکنون در حال وقوع است
خیلی هم گِرههای تو در تو دارد.
محمد میرکیانی: چون منبع آن از اقتباس بوده، از داستان و یک اثر مکتوب بوده است.
۱۵۰ حکایتی که در یک مجموعه ۵ جلدی در بهنشر منتشر میشود، خوراک حدود ۶ فصل حکایتهای کمال را تأمین میکند. به عبارتی این ظرفیت وجود دارد که این سریال حالا حالاها ساخته و دیده شود.
محمد میرکیانی: اصلاً میشود دوباره یک «حکایتهای کمال» جدید کار کرد، منتها نام حکایتهای کمال هم رمز و رازی دارد. چون کتاب دارد منتشر میشود، من ناچارم برای اولین بار در اینجا بگویم. حکایتهای کمال هماکنون هم دارد اتفاق میافتد یعنی در حقیقت دارد نوشته میشود، برای همین نامش کمال است.
در داستان ماقبل آخر یعنی داستان ۱۴۹، کمال به مادرش میگوید یک آقایی نمیدانم در این محله ما چه میخواهد؟ عینک میزند، یک کیف چرمی دارد، کت و شلوار دارد و مرتب رفت و آمد میکند. گاهی هم از من سوال میکند، از عباس سوال میکند، راجع به بابای من و عباس میپرسد، راجع به شریف آقای بقال میپرسد. اینها میترسند و فکر میکنند مامور مخفی است. در داستان آخر بابای کمال و عباس میروند دعوا کنند و او را کتک بزنند. خلاصه سر کوچه میایستند آن آقا را میبینند و سلام و علیک میکنند. میگویند آقا شما در این محله چه کارهاید؟ پدر کمال میگوید برای چه با کمال صحبت کردید و راجع به اهالی محله میپرسیدید؟ میگوید من راجع به شما هم پرسیدم. پدر کمال میگوید به چه حقی سوال میکنی؟ در کیفش را باز میکند و میگوید من «نویسنده» هستم و دارم کتابی به نام «حکایتهای کمال» مینویسم!
یعنی ممکن است بیشتر از ۱۵۰ حکایت شود؟
محمد میرکیانی: بله ممکن است بشود.
من فکر کردم نویسنده معروفی را آوردید.
محمد میرکیانی: نه این فرد نویسنده «حکایتهای کمال» است. درحقیقت آخرش مشخص میشود که حکایتهای کمال دارد اتفاق میافتد، این تازه بوده و من سعی کردم این تازگی و طراوت را نگه دارم.
زمان چطور؟
محمد میرکیانی: میرسد تا سال ۴۲
اتفاقات سیاسی ـ اجتماعی هم در کتاب هست؟
محمد میرکیانی: بله بخشی هم مربوط به اتفاقات سیاسی ـ اجتماعی آن زمانه است؛ وقتی که بازار تهران شلوغ شده است. این در کتاب هست و در سریال هم میتواند ادامه پیدا بکند.
فعلاً در این فصل نیست؟
محمد میرکیانی: خیر.
چرا ما نویسندگان کودک و نوجوانی که اثر قابل اقتباس بنویسند، کم داریم؟
محمد میرکیانی: البته ما کار اقتباسی خیلی داشتیم. من خودم در مرکز صبا بودم و خیلی کارها از نویسندگان انتخاب میکردیم. مثلاً کار آقای بایرامی، (عقابهای تپه ۶۰)، اثری از آقای محمدرضا یوسفی، کتابی از آقای هوشنگ مرادیکرمانی، کاری از خانم قاسمی یا آثاری از آقای جعفر ابراهیمی انتخاب کردیم؛ منتها کارهایی که میخواهد به منابع، کالا و محصول تصویری تبدیل شود، یکی دو ویژگی باید داشته باشد، اول اینکه زاویهدید بیرونی داشته باشد. رمان و داستانهایی که زاویه دید درونی دارند یعنی تکگویی میکنند و نویسنده با خودش حرف میزند، به درد این کار نمیخورد. مونولوگ یا تکگویی معمولاً ظرفیت کار تصویری ندارد. شخصیتهای درونگرا، آدمهایی که یک گوشه نشستهاند و دارند با خودشان صحبت میکنند، منابعی هستند که خیلی سخت میشود آنها را به یک فیلمنامه تبدیل کرد و اگر هم شود کار کارِ مورد قبول و موردپسند مخاطب نمیشود. کارهایی خوب است که زاویهدید بیرونی داشته باشند. دوم اینکه پرماجرا باشند و سوم شخصیتهایی که از زندگی ریشه گرفته باشند و اصیل باشند. آدمهایی که بتوانیم آنها را ببینیم، ملموس و قابل دسترسی باشند، کاراکترها و شخصیتهایی که بتوانیم آنها را بفهمیم و حس بکنیم؛ اینها ویژگی کاری است که میتواند به یک اثر تصویری یا یک مجموعه تلویزیونی یا یک کار سینمایی تبدیل شود.
از این دست آثار کم نوشته میشود. علتش این است که خیلی از کارها مثلاً شخصیت داستان رئال، حالا کار فانتزی هم میتواند به کار تصویری و پویانمایی تبدیل شود، ولی خیلی از شخصیتهایی که در رمانها و داستانها هستند مابهازای واقعی در زندگی ندارند و وقتی اینها میخواهند تبدیل شوند شما آدمها را در آنها نمیبینید و وقتی شما آنها را ندیدید، نمیتوانند الگو شوند و وقتی الگو نشوند نمیتوانند سرمشق شوند. باید زحمت بکشیم و آدمهایی پیدا کنیم که وجود دارند. کاری که من در «حکایتهای کمال» کردم و میخواستم با این نوع قصههای واقعی متفاوت باشد، شخصیتی به نام «عباس» را کنار «کمال» گذاشتم. یک دوست خوب. جاهایی که من میدیدم کمال در تصمیمگیریهای زندگیاش ناتوان است، عباس به کنار و کمک او میآید. در عین حال یک دوست کاملاً فداکار و دلسوز است و همیشه کنار اوست. حالا اگر من عباس را نمیآوردم در پرداخت شخصیت کم میآوردم و نمیتوانستم ادامه بدهم. بچهها در گروه همسالان به شدت تحت تاثیر دوستان هستند؛ منتها دوستان خوبی که خیلی میتوانند کمک کنند و همراه و همدل آنها باشند و در سختیها کنار آنها قرار بگیرند. در «حکایتهای کمال» خیلی وقتها «عباس» به خاطر کمال کتک میخورد حتی یک جاهایی سوت میزند که او را از دست پدرش نجات بدهد تا پدرش او را کتک نزند و پدرش دنبالش میکند.
چند درصد خاطرات شما در این مجموعه است؟
محمد میرکیانی: جانمایه حکایتهای کمال همان است که در حکایتهای کمال آمده است. در خود کتاب ۹۹ درصد خاطرات من آمده است.
میگویند معمولاً در اثر نویسنده خودش هم وجود دارد. ما در این مجموعه میتوانیم شما را ببینیم؟
محمد میرکیانی: بله بله!
کدام شخصیت؟
محمد میرکیانی: خود «کمال». منتها کمال فقط اسم نیست، کمال تاریخچه رشد و تکامل اجتماعی هم هست. کمال است دیگر و در مقدمه هم آوردهام و امیدوارم بچهها راه رشد و کمال را طی بکنند. به نوعی تاریخچه رشد و تکامل اجتماعی است و اتفاقات و تحولات اجتماعی که اتفاق افتاده است.
کمال از اسمهای پرتکرار آن دهه هم هست.
محمد میرکیانی: غیر از این هم به دلیل اینکه با حکایتها چون دو تا کاف دارد، دو تا الف دارد در موسیقی کلامی خیلی کمک میکند.
خیلی از نویسندهها بودند که اثرشان قابلیت تبدیل داشته یعنی میشده آن را اقتباس کرد. مانند قصههای وحید نیکخواه آزاد، هوشنگ مرادی کرمانی، مهدی حجوانی و…. الان در بین نویسندههای کودک و نوجوان ما تعدادشان هم کم نیست. انجمن دارند.
محمد میرکیانی: مانند آقای سرشار که کارش تبدیل شد به «جادههای سرد».
تولید ادبیات کودک و نوجوان در کشور ما واقعاً از حیث تعداد و تنوع نسبت به گذشته خیلی محدودتر شده است. همینطور کارهای کانون کمشمار است. از طرفی کارهای امروز به تعبیر شما بیشتر درونگرایانه است و قابلیت اقتباس ندارد. چرا این اتفاق افتاده است؟ یعنی نویسندههای ما زندگی نمیکنند؟
محمد میرکیانی: در دهه ۶۰ نویسندگان از مجلات شروع میکردند. کارها را به مجلات میسپردند و قالباً نویسندهها را از طریق مجلات میشناختند. کار صیقل داده میشد، نقد میشد، ارزیابی میشد، ساخته میشد و یک نویسنده سالها کار میکرد و بعد یک نویسنده مطبوعاتی میشد. ناشران از روی آثار چاپ شده در مجلات، دنبال این نویسنده میآمدند و کارها را چاپ میکردند؛ یعنی آن مراحل نویسندگی طی میشد. الان اصلاً مراحل نویسندگی طی نمیشود. الان دیگر همه کُپی پِیست است. از داخل اینترنت اطلاعات به دست میآید. دانش که به دست نمیآید. نویسندگان ما با مسیر طبیعی زندگی روبرو نمیشوند و از پشت اینترنت بلند نمیشوند. آنها باید بروند در بین آدمها زندگی کنند، حرکت کنند، آدمها را ببینند، نقشآفرینی آدمها را در زندگی ببینند، فکر میکنند فقط باید بنشینند رمان بخوانند. رمان خواندن و مطالعه خیلی خوب است اما ریشههای زندگی در خیلی از آثار متاسفانه وجود ندارد. حتی در نقد این آثار، منتقدین ما هم اینقدر شناخت ندارند. مثلاً بعضی از نقدها را من راجع به کمال میبینم که نشان میدهد منتقد هیچ شناختی از زندگی، از ادبیات کودک و نوجوان و از دوره نوجوانی ندارد. علتش این است که ما داخل یک اتاق نمیتوانیم بنشینیم و فقط بنویسیم. من خیلی تجربه زندگی داشتم و همه جا کار کردم. نویسندهای بودم که هم به شدت زندگی کردم، هم مدیر بودم و هم به شدت نوشتهام. آن خانم مترجمی که کتابم را ترجمه کرد با نام «کاراگازاوغلو» که شما با او هم مصاحبه کردید (اینجا بخوانید ) گفته بود: «من فکر کردم میرکیانی مُرده است و زنده نباشد» چون کتاب زندگینامه من را در ترکیه منتشر کرد، خودش هم به منزل ما آمد.
جایی خواندم که شما بیش از ۵۰۰ قصه نوشتهاید. این قضیه درست است؟
محمد میرکیانی: ۵۰۰ تا مال ۱۰ سال پیش بود! الان ۷۶۰ قصه شده است. در بیش از ۸۰ کتاب من، تا حالا ۷۶۰ قصه چاپ شده است.
به توصیف، به فضا، به آدمها، به محیط در نوشتههایم خیلی توجه میکنم
چرا امروزه داستانها و قصههای خوب تصویری نوشته نمیشود؟
یک دلیل مهم این است که تجربه زندگی کم شده است. یعنی کشف ناگفتههای زندگی در آثار کم شده است و نتیجه آن این میشود. اما نگاههای من چون در رسانه هم بودم، تصویری است. حالا داستانهای فانتزی هم که مینویسم انیماتورها میگویند خیلی به درد انیمیشن میخورد. چون در آن تصویر زیاد است. داستانهای تخیلی هم نوشتم. «داستانهای بیدانه» یک ۵ جلدی بود. هر کسی آن را میخواند، میگوید چرا اینقدر تصویر در آن وجود دارد؟ چون من به توصیف، به فضا، به آدمها و به محیط در نوشتههایم خیلی توجه میکنم.
ترجمه در حوزه کودک و نوجوان از تالیف پیشی گرفته است و در کشور ما همه ناشران ترجمه چاپ میکنند و کار تالیفی کودک و نوجوان خیلی کم چاپ میشود. علت این چیست؟ آیا مخاطب کودک و نوجوان ما تغییر ذائقه داده و برای او ذائقهسازی نمیشود؟
محمد میرکیانی: چرا کارهای من با استقبال روبرو میشود؟ علتش این است که تجربههای زیسته است. بعضی از کتابهای من بالای یک میلیون تیراژ فروش رفته است، مانند «قصههای خوب ما» که انتشارات مدرسه منتشر کرد. فقط محدود به اینها نمیشود.
کتاب خیلی رقیب پیدا کرده است. بالاخره فضای مجازی است، شبکههای ماهوارهای است، تلویزیون زمانی دو ساعت در روز برنامه داشت و الان دو ـ سه تا شبکه همینطوری دارد برنامه برای کودک و نوجوان تولید و پخش میکنند و دیگر منابع تصویری مانند سیدی، دیویدی است. بهترین انیمیشنها هم وجود دارد. اینکه کاری بخواهد با توفیق روبرو شود باید خیلی جاذبه داشته باشد حتی راجع به «حکایتهای کمال» هم همین است. مثلاً اگر حکایتهای کمال ۲۵ سال پیش تولید میشد، خیلی با الان متفاوت بود، چون آن زمان تلویزیون روزی دو ساعت برنامه کودک داشت.
الان تلویزیون خیلی رقیب دارد. اگر یک سریال ویژه نوجوانان با استقبال مخاطب روبرو میشود، یعنی خیلی ارزش رسانهای و فرهنگی دارد. ۳۰ سال پیش تلویزیون اینقدر رقیب نداشت، اما الان شبکههای خود تلویزیون هم رقیب هم هستند. نوجوانان علاوه بر شبکههای خودشان، الان شبکه نسیم و شبکه ورزش را هم میبینند.
غیر از بحث سپهر رسانهای در دنیا که رقیب داریم، مخاطبپذیری آثار خیلی سخت شده است و به همان اندازه که سخت شده باید زحمت کشید. صبر و حوصله در بین جوانان ما از بین رفته است. هم در زندگی و هم در شغلشان، به دلیل اینکه این نسل کمحوصله و کمصبر هستند و همه چیز را زود میخواهند. تقصیر هم ندارند؛ چون این رسانهها ریتم و ضرباهنگ زندگی را تند کردهاند.
شاید ۳۰ سال پیش حکایتهای کمال به یک کار تصویری تبدیل نمیشد. البته من در همه چیز آدم بردباری هستم. پس تحمل داشتم تا زمانش برسد. شاید مثلاً آن زمان قصه ادبیات کهن من میخواست به «قصهما مثل شد» تبدیل شود، اتفاق نمیافتاد. باید ۱۵ سال میگذشت و ۱۵ سال بعد «قصه ما مثل شد» تولید شد.
مترجم ترک میگفت: روی آثار شما خیلی تحقیق کردم تلاش میکنم این آثار در ترکیه منتشر شود
برای ترجمه «حکایتهای کمال» هم فکری شده است؟
محمد میرکیانی: خانم دکتر«کاراگازاوغلو» که کتاب «تنتن و سندباد» را ترجمه کرده و این کتاب در نمایشگاه بینالمللی کتاب دیاربکر ترکیه رونمایی شده، از علاقهمندان آثار من است. او میگوید: «من روی آثار شما خیلی تحقیق کردم و تلاش میکنم این آثار در ترکیه منتشر شود.» یک بار به شوخی به او گفتم: به خاطر «یاشار کمال» هم که شده همه حکایتهای کمال را میخوانند!
مجموعه کاملتر شده «حکایتهای کمال» تا نمایشگاه کتاب منتشر میشود؟
محمد میرکیانی: بله انشاءالله زودتر هم منتشر خواهد شد. فکر کنم یک ماه دیگر (تا نیمههای دیماه) باید رونمایی شود. اکنون در چاپخانه بهنشر است. تیم انتشارات بهنشر برای «حکایتهای کمال» خیلی زحمت کشیدند. همچنین آقای محمدحسین صلواتیان، تصویرگری کتاب را عهدهدار بودند.
یعنی تصویرسازی جدید کرده است؟
محمد میرکیانی: بله از نو تصویرسازی کرده، طرح جلد خورده و کاملاً متفاوت است.
پخش سریال به فروش کتاب کمک نمیکند
آیا به پخش سریال «حکایتهای کمال» هم گوشهچشمی داشتید؟ اینکه سریال به فروش کتاب کمک میکند.
محمد میرکیانی: در ایران این مسئله عملی نیست و کمکی به فروش کتاب نخواهد کرد.
اما به قصههای مجید که خیلی کمک کرد!
محمد میرکیانی: زمانی که مدیر انتشارات کانون بودم، آقای مرادیکرمانی برای تجدیدچاپ کتاب «خمره» آمده بود. آنجا صحبت کرد و گفت به فروش کمکی نکرده. گفت من یک بار صبح رفتم پنیر بگیرم، دو تا نوجوان آنجا بودند یکی از آنها مرا شناخت، گفت این آقا را میشناسی؟ نویسنده کتاب «قصههای مجید» است. من کتابش را خواندهام. آن یکی گفت: «من فیلمش را دیدهام. برای چه کتاب را بخوانم؟» مثلاً مجموعه «شکرستان» خیلی تولید شد؛ پس الان باید ۵ میلیون از کتابش فروش کرده باشد، ولی این اتفاق نیفتاد. به نظرم «قصههای مجید» جاذبههای ادبی خودش بود که استقبال شد. آن هم مگر چقدر چاپ شد؟ فکر نکنم ۶۰، ۷۰ هزار تا بیشتر چاپ شده باشد.
این همزمانی پخش سریال و انتشار مجموعه کامل کتاب «حکایتهای کمال» بازتابهایی را به شما منعکس میکند. کسانی که کتاب را خواندهاند، چیزی درباره سریال نمیگویند؟
محمد میرکیانی: واقعیت این است که بعضیها میگفتند مثلاً کتاب را که خواندیم، خیلی بهتر از سریال است. نه اینکه سریال ضعیف باشد. بعضیها میگفتند ما سریال را دیدیم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتیم تا کتاب. یک بخشی هم سلیقه افراد است. علت هم این است که بعضیها ارتباطشان فقط از طریق تصویر است؛ بعضیها ارتباطشان از طریق کتاب است؛ منتها خود کتاب فرصت تعمق و ژرفاندیشی را بیشتر میکند، اما فیلم انسان را سرگرم میکند و لذت بصری میدهد.
آقای میرکیانی الان چه میکند؟
محمد میرکیانی: من رمانی به نام «جشن خرگوشها» نوشتم؛ یک رمان که با تمام کارهایم کاملاً متفاوت است. از نظر مفهومی ادامه «تنتن و سندباد» است و برای اولین بار در اینجا میگویم کتاب در حال بررسی برای چاپ است. من روی انتخاب ناشر آن فعلاً بحث دارم.
چندمین رمان شما میشود؟
محمد میرکیانی: پنجمین رمانم بعد از سفر بابا، افسانه ۴ برادر، تنتن و سندباد و دلاوران قلعه خورشید .
انتشار «جشن خرگوشها» در آینده نزدیک
آن هم به نمایشگاه میرسد؟
محمد میرکیانی: یکی از قرارهایی که با ناشر گذاشتهام (به دلیل ویژگی مفهومی اثر) این بود که گفتم باید در عرض دو سه ماه چاپ شود؛ حتی باید تا پایان سال شود. کار کاملاً متفاوت و یک اثر اَکشن از نظر مفهومی است که ادامه «تنتن و سندباد» است اما ربطی به «تنتن و سندباد» ندارد. لبریز از تصویر است؛ طوری که وقتی کتاب را برای تصویرگری به یک تصویرگر دادم او میگفت کتاب مملو از تصویر است؛ «جشن خرگوشها» دقیقاً مثل فیلمنامه انیمیشن است، فضای آن کاملاً فضای فابل (Fable) و قصههای حیوانات است؛ منتها مفاهیم، مفاهیم جهانی است.
جان اِشتاین بَک رمانی دارد به نام «موشها و آدمها». او سالها قبل گفته که دوست دارد رمانی بنویسد که هم بتوان آن را خواند و هم بشود به صورت نمایش آن را اجرا کرد. «جشن خرگوشها» اینطوری است. ۲۴ فصل است و هم میشود آن را خواند و هم میشود آن را به صورت نمایش اجرا کرد. یک فیلمنامه انیمیشن کامل است.
فکر میکنم با توجه به مسائل روز، مورد استقبال نوجوانان واقع شود؛ چون خیلی به جاذبههای هنری آن توجه کردم.
ممکن است انتشار کتاب در سال ۹۸ که حدود ۳۱ سال از انتشار اولین نسخههای کتاب میگذرد، یک مقدار مانند کیهان بچهها که حس نوستالژیک مخاطب را بیشتر مدنظر دارد، به خاطرهانگیزی کتاب کمک کند، اما آیا این نگرانی برای شما وجود ندارد که کتاب با بحران مخاطب مواجه شود؟ یعنی مخاطبی این کتاب را انتخاب کند که در سن کودکی و نوجوانی نیست و نوعاً در سنین بزرگسالی است. درباره این بحران مخاطب فکری کردهاید؟
محمد میرکیانی: ببینید ممکن است بعضی کارها مخاطب دوگانه داشته باشند؛ یعنی هم بچهها باشند و هم بزرگترها و این مایه نگرانی نیست. الان خیلی از آثار هستند که مخاطب دوگانه دارند، اما فضای دور از دسترس خودش ایجاد کشش میکند. مثلاً داستانهای چارلز دیکنز برای دوره الیزابت انگلستان آیا به فضای امروزی نزدیک است؟ اولیور توئیست مگر به فضای زندگی امروزی نزدیک است؟ اما کششی که اینها دارند به دلیل شخصیتهای ویژه باعث میشود که خیلیها بیایند این آثار را همچنان بخوانند؛ با اینکه کارهای واقعی و رئال هم است.
تصویرگری کتاب به دیده شدنش کمک میکند
میتوانیم کتاب را «برای نوجوانان» و سریال را «درباره نوجوانان» بدانیم؟
محمد میرکیانی: به خاطر اینکه مخاطب تلویزیون مخاطب عام است، بخشی از تغییراتی که در این کار صورت گرفت به دلیل اینکه در باکس بزرگسال هم قابل پخش باشد، بود. البته به نظرم شبکه ۲ تمهید خوبی در نظر گرفت و بعدازظهرها هم ساعت ۴ بعد از اخبار جوانهها پخش میکند تا نوجوانان هم ببینند. آن یک کار رسانهای بود. به دلیل اینکه ما فعلاً برای کودک و نوجوان ردیف بودجه تولید آثار نمایشی در تلویزیون نداریم. بنابراین آنها آمدند تمهیداتی به کار گرفتند که مخاطب دوگانه داشته باشد.
آنچه که کمک میکند تصویرگری کتاب است. وقتی شما یک نوشته را با تصویرگری مورد پسند بچهها به یک اثر مکتوب تبدیل میکنید، خودبهخود مخاطب دست به انتخاب میزند و میگوید این کار برای من است. تصاویر ساده، تصاویر نوجوانپسند. البته مخاطب سریال حکایتهای کمال که مشخص بود، مخاطب کتاب حکایتهای کمال پایان دوره کودکی یعنی پنجم و ششم ابتدایی و اوایل دوره راهنمایی است. من اطمینان دارم مخاطب به همین دلیل ارتباط برقرار میکند. حالا انشاءالله کتاب منتشر شود و با بعضی از نوجوانانی هم که کتاب را مطالعه کردند، میشود مصاحبه کرد که ارتباط برقرار کردند، فهمیدند و از خواندن کتاب لذت بردند یا نه. ولی اگر کتاب با استقبال روبرو نمیشد قطعاً این چند بار چاپ نمیشد.
به ادبیات کهن خیلی علاقه داشتم/ کتابهای مرحوم آذرییزدی را خیلی سال پیش خواندم
یکی از راههای رسیدن به این موضوع، ارتباطی بود که من در کانون پرورش فکری داشتم. کتاب حکایتهای کمال در کتابخانههای کانون پرورش فکری که توزیع شده بود به گواهی مربیان فرهنگی کانون، جزو پرخوانندهترین کتابهایی بود که اعضای کتابخانه کانون از آن استقبال کرده بودند. آنقدر این کتاب دست به دست شده بود که کهنه شده بود. بنابراین مخاطب کتاب، بزرگسال نیست و مخاطب آن کودک و نوجوان است. من ادعا میکنم که شامه بچهها را خوب میدانم و سلیقهشان را میشناسم.
اگر بخواهید به کتابهای مورد علاقهتان اشاره کرده و آنها را به مخاطبان توصیه کنید، آن کتابها چیست؟
محمد میرکیانی: من به ادبیات کهن خیلی علاقه داشتم. کتابهای مرحوم آذرییزدی را خیلی سال پیش خواندم و فکر نمیکردم زمانی ۵ جلد «قصههای خوب برای بچههای خوب» را خودم ویرایش کنم. من از آن زمان قصههای خوب برای بچههای خوب را خوانده بودم که خیلی هم مورد توجه بود. یکی از داستانهایی که در ایام نوجوانی خواندم، داستانهای عامیانه روستایی ایران بود. بعدها نمایشنامه خیلی میخواندم. از آثار نویسندگان معاصر «اگه بابا بمیره»، «گرداب سِکندر» و «اصیلآباد» آقای سرشار را خواندم. البته آثار نویسندگان دیگر را هم دوست دارم.
من از نوجوانی به این طرف، در فضاهای مختلف خیلی کار کردهام و از کارگری چاپخانه تا مدیرکلی همه جا رفتهام. یک خاطره هم تعریف کنم من در ایام نوجوانی کارگر حروفچین چاپخانه بودم و در چاپخانه کار میکردم. آن زمان رادیو روشن بود و برنامه خانه و خانواده پخش میشد. خاطرات مجید را ـ که همان «قصههای مجید» است ـ در آن زمان برای اولین بار از رادیو شنیدم و جزو کارهایی بود که آن زمان خواندم. ولی نویسندههای بعد از انقلاب در حوزه ادبیات کودک و نوجوان آثار خیلی خوبی تولید کردند و من به شخصه، هم به آنها ارادت دارم و هم آثار آنها را میپسندم.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.